سلام عزیزم ۴ پارت ارسال شد
شاید از گفتن این حرف منظور خاصی نداشت؛ اما در دلش غوغایی به وجود آمد. خندهی هیستریکی سر داد، همزمان قطره اشک سمجی روی قوس بینیاش نشست.
- انتظار داری از صدقهسری زندگی رویایی که واسم ساختی قهقهه بزنم.
شوکه شد. فکر نمیکرد یک حرف او دخترک را تا این حد به هم بریزد. پوست نمدار گونهاش را با سرانگشتان زبرش لم*س کرد.
- هیچ معلوم هست چته؟
انگار منتظر یک تلنگر بود که مثل اسپند روی آتش بترکد. دستش را به غضب پس زد و در صورتش براق شد.
- مگه فرقی هم میکنه؟ مگه مهمه واسه کسی که من حالم چطوره یا نه؟
صدای جیغش تیشه به اعصابش کشید. هر چه که میگذشت از اینکه دست این دختر را گرفته بود و با خود به این...