غلیظ جاده خاکی را بلعیده بود و تنها صدای خرد شدن برگهای خشک زیر کفشهایم، سکوت وهمآور جنگل را میشکست. تیر تلگراف، چون شبحی در غبار، در کنار جاده ایستاده بود و سیمهایش چون تارهایی از عنکبوت، در هوا معلق بودند. حصار چوبی لرزان، گویی نگهبانی خسته از رازهای ناگفته، در دل مه فرو رفته بود. هر قدم،...