انجمن کافه رایترز

ز شب هراس مدار این هنوز آغاز است بیا که پنجره رو به صبحدم باز است چو آفتاب درخشان چه خوش درخشیدی طلوع پاک تو در شب قرین اعجاز است تو مهربانی خود را نثار من گردان غلط اگر نکنم آفتاب فیاض است ز ترکتاز حوادث دمی تغافل کرد کبوتر دلم از آن به چنگ شهباز است هزار بار مرا آزمودی و دیدی حمید در ره ایران...

«از پسِ ظلمـت بَسی خورشـیدهاست...» ? مولانای _ جان ------------------------------------------------------- جهت حفظ نظم و انسجام انجمن وزین کافه نویسندگان، از شما کاربران گرامی تقاضا می‌شود قوانین نامبرده را رعایت کرده و به رشد بیشتر این انجمن سرعت ببخشید؛ قوانین: ✔. پیش از ارسال هر مطلبی، حتما...

ترک‌ام نکن ترک‌ام نکن باید فراموش کرد هرآنچه را که می‌توان به فراموشی سپرد هرآنچه را که گریخته‌است دیگر از دست باید فراموش کرد روز و روزگاری را که به کژفهمی گذشت باید فراموش کرد زمان‌های از دست‌رفته را و لحظه لحظه‌هایی را که هر‌ازگاه با کوبش سوال‌ها قلب شادمانی را آماج تیرها می‌کنند ترک‌ام نکن...

لبهایت را بیشتر از تمامی کتاب هایم دوست می دارم چرا که با لبان تو بیش از انکه باید بدانم ، می دانم. لبهایت را بیشتر از تمامی گل ها دوست می دارم چرا که ل*ب هایت لطیف تر و شکننده تر از تمامی انهاست. لبهایت را بیش از تمامی کلمات دوست می دارم چرا که با لبهای تو دیگر نیازی به کلمه ها نخواهم داشت

?التماس دعــا?

?? یـا اباصـالح ! آقـا! التـماس دعای فرج ☀☀ یــا الـلـه یــا رحـــمـن یــا رحــیـم یــا مـقــلـب القــلـوب ثـبـت قــلــبــی عــلــی دیــنــک ☀☀ ??

https://as5.asset.aparat.com/aparat-video/c42f97bf01c3fc0ed2a95db81206dc743651960-360p__30333.mp4 دانلود فایل تصویری حدیث کسا با صدای زیبای اباذر الحلواجی

واژه از نام پدر شکل و حیاتی بگرفت لبم از بردن نام ،شهد ِ نباتی بگرفت دلم از مهر پدر گرم و نگاهم نگران شعرم از شوکت او راه نجاتی بگرفت ❤❤ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

میگل دو سروانتس، خالق دن‌کیشوت، در خانواده‌ای از طبقۀ متوسط به دنیا آمد. پدرش پزشک بود اما چون هیچ جوازی نداشت مجبور بود که به شیوۀ دوره‌گردی طبابت کند. میگل شهربه‌شهر با پدر می‌رفت و چون بیشتر زمانِ آن‌ها در سفر می‌گذشت، این مسئله باعث شد که سروانتس نوجوان حتی تحصیلات منظمی هم نداشته باشد؛ اما...

یاد گرفتند ؛ دروغ بگویند و رفته رفته از دروغ گفتن خوششان آمد و کارشان به جایی کشید که دروغ را حسن دانستند... ? داستایوفسکی ? رویای آدم مضحک

عالی بود?

خسته نباشید

خوب ترین حادثه می دانمت.... ?محمد علی بهمنی

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان https://dl.sevilmusic.com/cdn/music/svc/ziarat-ashura/Ziarat%20Ashura%20Mohsen%20Farahmand%20%5BSevilmusic%5D.mp3?_=9 دانلود http://sabzfile.ir/dl/16451/348 ورد https://dl.wpbaran.ir/dl/pdf/ashura/ashura-pdf-wpbaran-ir.pdf پی دی اف