اندوه؟
چگونه شناخت مرا؟!
نه گل قرمزی بر سینه گذاشته بودم
و نه با او قراری داشتم
من فقط تلاش می کردم
از آخرین اثر مردی که رفته است
رها شوم...
| مرام المصری / ترجمه: سعید هیلچی |
وقتی میمانی و میبخشی؛
فکر میکنند
رفتن را بلد نیستی.
باید به آدم ها
از دست دادن را متذکر شد
آدم ها همیشه نمی مانند
یک جا در را باز میکنند
و برای همیشه
می روند...
#آنا_گاوالدا
حدس میزنم
که خواهی گریخت
التماس نمیکنم
از پیات نمیدوم
اما صدایت را در من جا بگذار!
میدانم
که از من دل میکنی
راهت را نمیبندم
اما عطر موهایت را در من جا بگذار!
میدانم
که از من جدا خواهی شد
خیلی ویران نمیشوم
از پا نمیافتم
اما رنگت را در من جا بگذار!
احساس میکنم...
زندگی وحشتی است در تئاتری که آتش گرفته.
همه به دنبال در خروجی می گردند؛ هیچ کس هم پیدایش نمی کند، همه یکدیگر را هل می دهند، بدبخت آن هایی که به زمین می افتند...
بلافاصله لگدمال می شوند.
ژان پل سارتر
هوالمحبوب
با سلام خدمت کاربران گرامی انجمن کافه نویسندگان
قابل توجه دوستانی که علاقمند به فعالیت در بخش دانلود کتاب هستند ؛
۱. عنوان رو حتما مانند مثال زیر وارد کنید
چشم هایش اثر بزرگ علوی | انجمن کافه نویسندگان
۲. حتما حتما حتما از درست بودن لینک مطمئن باشید
۳. درصورتی که همراه با لینک...
" دیــر ِ مغــان "
سازه ای که محل عبادت و تعلیم زرتشتیان است .
و دارای یک آتشکده ، سالن مخصوص عبادت و یک محوطه باز می باشد.
در غزلیات حافظ :
زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار
که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست
کسی را اگر میخواهید برایش همه باشید، همه بودن برای یکنفر سختی دارد، خستگی دارد اما آخرش توی همان لبخندی که پشت جمله ی " تو جای خالی همه را برایم پر میکنی" روی ل*ب هایش می نشیند آدم را سبک می کند.
بودن نصفه نیمه به هیچ دردی نمی خورد اینکه یک نفر را درست وقتی باید رفیقش باشی تنها می گذاری یا به وقت...