دلنوشته تراژدی

  1. دیـوا

    در حال تایپ دلنوشته «این مرگ است» | دیوا لیان

    عنوان: این مرگ است ژانر: تراژدی نویسنده: دیوا لیان مقدمه: ما اینجا در میان درخشش عملکرد سوگواری باد و صدای شیپور‌های ماتم دیده، در بستر خالی خاک شکفته از زمین، به یاد نخستین بوسه و دلتنگی به رهاورد زندگی و افسوس‌های قدیمی خم‌ می‌شویم و سلامی به پوچی بلاتکلیفی قبل از تباهی می‌کنیم و در نهایت...
  2. BARAN_KH_Z

    در حال تایپ دلنوشته ضریر | باران خبیری زاده

    بسم الله الرحمن الرحیم. عنوان: ضریر نویسنده: باران خبیری زاده ژانر: تراژدی مقدمه: بر پشت چشم‌هایم، تنها هاله‌ای رنگی که به چشمانم رخنه می‌کرد، اغبری خالص بود. رنگ‌ها برایم معنا نداشتند، اغبر خالص دیدگانم را ربوده بود. ای الهی! مرا می‌بینی؟ بنگر که گیتی‌ تیره و تارم را با همین چشمان ضریرم...
  3. BARAN_KH_Z

    در حال تایپ دلنوشته ساج وحشی | باران خبیری زاده

    بسم الله الرحمن الرحیم عنوان: ساج وحشی نویسنده: باران خبیری‌زاده ژانر:تراژدی مقدمه: شنیده‌ای که می‌گویند: برخی از خاطرات می‌چسباند‌ت به دیوار و اسلحه‌ای را بر روی شقیقه‌هایت می‌گذارد و به اندازه تمامی قطرات اشک‌هایی که در حال ریختن هستی، تیری توی مغز عصیان‌ات خالی می‌کند. به همین اندازه بی‌رحم...
  4. آناشید

    در حال تایپ دلنوشته نهفته در وجود | نویسنده آیلار

    عجیب وجودت در من رسوخ کرده است، حامی بنیان وجودم! می‌توانی عشق را در وجودم حک کنی در ژرفای احساسم می‌خواهم به ستودن‌تو بپردازم...
  5. دختر خوشگل انجمن

    در حال تایپ دلنوشته سراچه ذهن | نویسنده کیاناز

    این روزها ساعت ابری‌ست و هر روز جمعه است. صبح غروب است و شب غروب! روز از نو و غروب روزها از نو و آغاز دروغ‌های جدید از نو! نه کوه پشت سر داریم و نه آسمان در جایگاه سایبان؛ تنهاییم. به راستی که تمام این حرف‌ها در انزوای شب‌های کویر پدید امده است.
  6. م

    در حال تایپ دلنوشته غراب| نویسنده مـاه

    آن‌گاه که از دنیا بروم چکاوک‌های سرخِ دیار غربت در توابع برکه‌ای که در آن گل نیلوفر مرده، خواهند گریست. ابرهای سیاه گم شده به جبران تمام نباریدن‌هایی که در حق چشم‌های یخ زده شده، خواهند بارید و آن‌گاه جسم پوشالیِ منجمد شده که در آستانه پوسیده شدن است از مزارِ خاک خورده‌ام مانند درخت‌چه اقاقیا...
  7. ن

    [ سقوط ]

    ‏میدونی بعد از رفتنت از چند نفر سوال کردم «من آدم بدی ام بنظرت؟»‏ که شاید یکیشون تایید کنه و به خودم بگم حق داشتی بری؟
  8. D

    [ دلـنـوشـتـه های بــآرانـی ]

    باران باران که می بارد ترانه ها آرام آرام جان می گیرد و بوی خاک باران خورده یاد تورا با خود می آورد..
  9. D

    [~ یـادداشـتـــ هـای تـلـخ نـویـس ~]

    آدمهـــا غــمهایــشان را پُک مــی زنند تا ریه هایــشان زندگـــی را کـم بیاورد؛ و شرعـــی ترین خودکشـی را تجـــربه کنند
  10. ج

    اتمام یافته دلنوشته عنانِ دل| ترمـه کاربر انجمن کافه نویسندگان

  11. ج

    اتمام یافته دلنوشته مسگران | karp کاربر انجمن کافه نویسندگان

  12. ج

    اتمام یافته دلنوشته داهلان یخی | نارسیس یوسفی کاربر انجمن کافه نویسندگان

  13. مَـهـوا

    در حال تایپ دلنوشته اصطبار | نویسنده ح_وفا

    حال من بعد تو؛ همچو ماهی که در تُنگی تَنگ اسیر شده است همچو مزرعه‌ای که در خشک‌سالی نهال‌های امیدش را جوانه‌های کوچکش را از دست داده‌ است همچو ابر سیه‌فامی که محکوم به نباریدن است همچو بغض سنگینی که قصد شکستن ندارد همچو دیوانه‌ای که در جمع هوشیاران افتاده است! این‌گونه است حبیب قلب بی‌پناهم!
  14. ج

    اتمام یافته دلنوشته هراس از تنهایی | ح _ وفا کاربر انجمن کافه نویسندگان

  15. ن

    گم شدگان برای همیشه

    که ما همچنان می‌نویسیم ‏که ما همچنان در اینجا مانده‌ایم ‏مثل درخت ‏که مانده است ‏مثل گرسنگی ‏که اینجا مانده است ‏مثل سنگ‌ها که مانده‌اند ‏مثل درد که مانده است ‏مثل زخم ‏مثل شعر ‏مثل دوست داشتن ‏مثل پرنده ‏مثل فکر ‏مثل آرزوی آزادی و ‏مثل هر چیز که از ما نشانه‌ای دارد ‏ ‏⁧ - محمّد مختاری؛ پیش از...
  16. S

    پایان نقدوبررسی دلنوشته شاکله | karp کاربر انجمن کافه نویسندگان

    ???دلنوشته ??? ?نقد کلی دلنوشته:این دلنوشته به نقاب های مختلف رفتار انسانی در قالب تراژدی و با استفاده از درهم آمیختن وبازی با کلمات به زیبایی پرداخته شده بود و هر کدام از پارت ها مطابق با نام دلنوشته نقابی از رفتار انسانی را نشان میداد از به کار گیری آرایه ها در درجه مطلوبی قرار داشت ژانر...
  17. ن

    اتمام یافته دلنوشته اندوهِ خیال | نویسنده حوسار

    قصد داشتم که خستگی‌ام را فریاد بزنم، اما اقاقیای خیال‌انگیزم اندوهگین می‌شد و مرگ را به من ترجیح می‌داد. افسوس که در دشت دیوها تنها مانده‌ام! در این دشتِ سیاهی، قرن‌ها گذشت و تنها روحمان در خیالِ دیدارِ گندم‌زار امید فرسوده گشت. در این حوالی صبری برای کشیدن زندگی یافت نمی‌شود، ما همگی‌مان...
  18. دختر خوشگل انجمن

    در حال تایپ دلنوشته افکار منحنی | نویسنده KIAnaz

    در میان استخوان‌های یکدیگر آواز می‌خوانند و یک به یک هم دیگر را به اوج مرگ فرا می‌خوانند. زندگی‌شان درد دارد و مهم نیست. این روزها چیزی مهم نیست. سردی میله‌های اتوبوس، گرد و غبار تهرانِ عظیم و تمام زشتی‌های منحنی به افکارشان! گویی یادشان رفته در حفاظت کامل خدا هستند.
  19. ج

    اتمام یافته دلنوشته اُرکا | خط سیاه کاربر انجمن کافه نویسندگان

عقب
بالا پایین