ملیحه حمیدی

  1. malihe

    ۱۳شهریور ۱۴۰۴- شماره ۲

    بی‌خبر آدم‌ها بی‌خبر عاشقت می‌شوند، بی‌خبر از تو دل می‌کنند و بی‌خبر هم متنفر می‌شوند. البته این که این سه حالت را هم‌زمان از طرف یک‌نفر تجربه‌کنی چیز نادری‌ست... . بعضی‌ها آن را به دل‌دادن تعبیر می‌کنن و بعضی دیگر، می‌گویند:«طرف دیوانه‌ست». خلاصه از این کارهای بی‌خبری پشت سرت زیاد انجام...
  2. malihe

    ۱۳شهریور ۱۴۰۴

    مامانم وقتی کوچیک بودم بهم می‌گفت ملی، وقتی در یه خونه‌ای بازه نباید توی حیاطشونو نگاه کنی، پرسیدم چرا؟! یادم نمیاد که چه مثالی زد ولی… همیشه فکر می‌کنم که سر یه آدم رو توی خونه‌های با در باز بردین و حیاطشون پراز خونه و اگه بهش نگاه کنم منم می‌کشن تو و سرم و می‌برن. البته این چیزی نبود که واقعاً...
  3. malihe

    ۱۲ شهریور ۱۴۰۴

    راست میگی، شاید خودمم بعضی وقتا حس کرده باشم که پر حرفی کردم، یا که بهتره دیگه چیزی نگم. smilies ولی نمی‌تونم خب؛ حناق می‌گیرم.c54c27_25ndke-hanghead پس پرحرفیای من و ببخشید و -4-+=_ گوشاتونو بگیرین. 252927_25228 البته قول نمیدم ناراحت نشم.Lagh بازگشت به صفحه اصلی
  4. malihe

    ۱۱ شهریور ۱۴۰۴- شماره۲

    پل‌های پشت‌سرت را خراب نکن. دنیا جنگل نیست؛ قانونی دارد، چرخه‌ای دارد؛ نامش را هرچه می‌خواهی بگذار: کارما، تقدیر، قضا و قدر... . امروز تجربه‌ای پیش آمد که یادم انداخت حقیقتی را بار دیگر مرور کنم. این مصرع به من یادآوری کرد که در روابط انسانی ــ چه با دوستان و چه با کسانی که اکنون از آنان دلگیر...
  5. malihe

    ۱۱شهریور ۱۴۰۴

    انزجار چطور شد؟! تنافر بی‌سابقه‌ای را در خودم احساس می‌کنم؛ نمی‌دانم چه شد که حتی از شنیدن صداهایشان هم بیزار شدم. این دل‌زدگی، به هر جمله‌ای که به تو ختم می‌شود، چون تیغه‌هایی خونین هجوم می‌آورد. از تو دور می‌شوم. پناه می‌برم به دل سیاهی شب، با وعده‌ی سکوتی اجباری؛ اما در همان سیاهی، گویی...
  6. malihe

    ۹ شهریور ۱۴۰۴

    یه جا خوندم نوشته بود:« به اندازه‌ی آدم‌ها دست نزنید.» راستش، حقیقت همینه که نباید… زیاد از حد کسی رو دوست داشته باشی که مبادا یه روز ازش انتظار داشته باشی شبیه همون بتی رفتار کنه که ازش توی ذهنت ساختی. نباید بیش از حد از ظاهر کسی تعریف کنی که وقتی دیدیش شبیه اون الهه‌ای نباشه که از دور می‌دیدی...
  7. malihe

    ۶ شهریور ۱۴۰۴

    اونقدر حرف‌های صدمن یه غازم رو به هوش مصنوعی گفتم و ازش فلسفه‌های تاریک در آورد، احساس می‌کنم نیاز دارم برم دارالمجانین بستری بشم. بازگشت به صفحه اصلی
  8. malihe

    ۵ شهریور ۱۴۰۴

    سوار بر حباب باوری سرگردان از عمق به سطح اشتیاقم بالا آمدم، تا به آن عادت کردم. حباب ترکید و اندوه دوباره مرا به تاریکی خود فرو برد. بازگشت به صفحه اصلی
  9. malihe

    ۴ شهریور ۱۴۰۴

    ۴ شهریور، سلام... چه آشنا میای به چشم من! من و تو از یه جایی به بعد هم‌سفر شدیم. هرسال وقتی بهم می‌رسیم، یه جوری میشم. انگار اومدی که یادم بیاری، سن و سالی که همیشه می‌خواستم بهش برسم هم با بقیه فرقی نداره. بهت تبریک میگم، فقط از روی عادت. تولدت مبارک🎈 بازگشت به صفحه اصلی
  10. malihe

    ۳ شهریور ۱۴۰۴

    بی‌صدا در خود فرو رفتم، همان‌دم که فهمیدم، آن‌کس که مرا می‌دید، دیگر برایش اهمیتی ندارم. فهمیدم آدم‌ها تنها زمانی حرفت را می‌فهمند که سودشان بخواهد؛ بنا برضررشان بگذاری، تو را مقصر می‌پندارند. بازگشت به صفحه اصلی
  11. malihe

    ۲ شهریور۱۴۰۴ | شماره ۲

    به عقیده‌ی من اعتماد، به اعتبار نیست. بعضی آدم‌ها اعتبار بالایی دارند، اما همین که به آن‌ها اعتماد می‌کنی آن چهره‌ی خود را نشانت می‌دهند. ذات آدم‌ها خیلی چیز‌ها را تغییر می‌دهد. پس چطور باید اعتماد کرد؟ شاید نباید بعضی چیز‌ها را فهمید. گاهی باید چشمت را ببندی و ذات کثیف آدم‌ها را هم نزنی...
  12. malihe

    ۲ شهریور۱۴۰۴

    شاید… شاید، آسمان هم پیر شده باشد. شاید زمین دیگر نشاط گذشته را نداشته باشد. شاید این‌بار مقصر انسان نیست! شاید زمان دیگر حوصله‌ی تپیدن را نداشته باشد. شاید حتی خدا هم بهانه‌گیر و لجباز شده باشد. شاید نسل تازه، با جهانی پیر و خسته طرف است؛ جهانی که دیگر توان درک کردن ندارد. دیدی؟ به همین...
  13. malihe

    ۱ شهریور ۱۴۰۴

    تنها کسی که هربار اهمیت می‌داد و یادش می‌ماند و به دل می‌گرفت، من بودم. آن‌موقع بود که بی‌خیالش شدم و مانندخودشان رفتار کردم. فراموش کردم که چه اتفاقی افتاده و از نو شروع کردم! https://uploadkon.ir/uploads/80f523_25720306-25Emily-Watts-–-La-Vie-En-Rose.mp3 بازگشت به صفحه اصلی
  14. malihe

    حرفه ای رمان درحصار یک رویا | ملیحه حمیدی

    ~الهی به امید تو~ نام رمان: درحصار یک رویا ژانر: معمایی، علمی‌تخیلی نویسنده: ملیحه حمیدی ناظر اثر: @دلارامـــ! خلاصه داستان: زیر گنبدی آهنین که چون سپری، آسمان را بلعیده، نوجوانی سرکش با چشمانی شعله‌ور از اشتیاق و قلبی لبریز از عصیان، رویایی در سر می‌پروراند: رویای آزادی! اما رازی سر به...
عقب
بالا پایین