قفسه را دور زد و از میان قفسههای غلات و حبوبات گذشت و به زنی که با مقنعهی طرحدار خود به نظر سرپرست فروشندگان بود رسید. زن با نگاه عجیبش از پشت میز برخاست. نیلوفر کلافه از نگاههای خیرهای که تمام روز تحمل کرده، بستهی کیک را بالا گرفت و در...