چادرم در مشتم چنگ شد و چرا تنها اویی که نباید، نام مرا درست صدا میزد؟ چرا خانومجان تذکری نمیداد و مثل همیشه نطق نمیکرد که آق بانو را فقط میرزا خان اجازه داشت به زبان بیاورد؟! همانطور جنگل سبز نگاه آرامش کشیده شد تا صورت یخ بستهام، گویا اصلاً...