_ خوبم، تو خوبی؟ خندید و گفت: _ دیوونهای بخدا. _ نیشت و ببند می خوام چرت بزنم. شیطون نگام کرد. _ معلومه دیشب حسابی سرت شلوغ بودهها. کولهام و پرت کردم طرفش. _ گلی اعصاب ندارمها. ریز خندید و گفت: _ خیله خب بابا، شوخی کردم باهات بیجنبه. عاطفه و...