اخم مصلحتی کرد و گفت: _ مزه نریز! لبخند زدم و زبونم و براش درآوردم. دسته های کوله پشتیم و محکم چسبیدم و به طرف حیاط مدرسه رفتم که دیدم سیاوش داره باهام میاد. با تعجب پرسیدم: _ تو کجا؟! _ با مدیرت حرف بزنم، شاید نزارن بری کلاس. _ نه نه، خودم...