آلفرد آخرین گور را نیز از خاک پر کرد و بیل را به کناری پرتاب کرد. قطرات داغ اشکش را که با قطرات سرد باران درهم آمیخته و از چانهاش بر زمین میچکید؛ با سرآستینش پاک کرد و رو به آرسن که چشمان آبی رنگش طوفانی شده و در رگههای سرخ رنگ به خون نشسته...