تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر شیرکو بیکس | شاعر کردی

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر رسـمی تالار
گرافیست انجمن
Nov
2,380
20,211
193
20
خم یک کوچه?
وضعیت پروفایل
-پس زخم‌هامان چه؟ - نور از محل این زخم‌ها وارد می‌شود!
نمی‌دانم چه کسی صاحب من است؟
کدام خدا صاحب من است؟
کدام شی*طان؟
نمی‌دانم چه کسی حامی من است؟
نه آسمان به دادم می‌رسد
نه دنیا
نه قانون
نه ناقوس کلیسا و
نه مناره‌ی مسجدها…

نمی‌دانم آخر من به که و به چه سوگند یاد کنم
نمی‌دانم چه کسی پناه و پشتیبان من است؟
من اکنون کوهی بی‌سوگندم
سوگند من دود است
حرف‌ام، خاکستر
فریادم، خون کُشته‌شدگان
و هر کوچی برای‌ام به بی‌راهه است

تا کوچ هست، کوچ می‌کنم
تا آتش هست، می‌سوزم
تا آب هست، غرق می‌شوم
تا چاقو هست، قربانی می‌شوم
تا خاک هست، بی‌وطن‌ام
تا کوه هست، سقوط می‌کنم
تا طنابِ دار هست، حلق‌آویز می‌شوم.

من پیش از موسا، آواره بوده‌ام
من پیش از عیسا، مصلوب شده‌ام
من پیش از قریش، زنده‌به‌گورم کرده‌اند
من پیش از حسین، سرم را بُریده‌اند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر رسـمی تالار
گرافیست انجمن
Nov
2,380
20,211
193
20
خم یک کوچه?
وضعیت پروفایل
-پس زخم‌هامان چه؟ - نور از محل این زخم‌ها وارد می‌شود!
شبیه مِهیست آن زن
شبیه مِهی سفیدپوش، قد بلند همچون اندوهِ کوه.
آشفته همچون سایه‌ی شعله‌ی چراغی لرزان
بر روی دیوارِ اتاق.
لاغر اندام چون تازیانه‌ی دستِ مرد و
سبزه رو چون صورتِ “خانَقین” و
اندوهگین چنان بارانِ فصلِ کوچ.
شبیه مِهیست آن زن و هر گاه که می‌بینی
به سان کوچه‌های حلبچه است و نمی‌خندد.
زمانی هم که گوشش فرا می‌دهی
نی لبکی از “گرمیان” است و
تنها … نسیمِ باد سرگردان و
نفَسِ انفال او را می‌نوازد.

شبیه مِهیست آن زن و
از احشاء شیشه‌ایش..نطفهء شعری درونِ کولاک و
بذرِ دلهره‌ای هویدا است.
از احشاء شیشه ایش…چندین بوته‌ی گریه و
آخرین رق*صِ برف به هنگام مرگ و
آوازِ شکسته پیداست.
شبیه مِهیست آن زن و
من هم جاده‌ی غروب.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر رسـمی تالار
گرافیست انجمن
Nov
2,380
20,211
193
20
خم یک کوچه?
وضعیت پروفایل
-پس زخم‌هامان چه؟ - نور از محل این زخم‌ها وارد می‌شود!
در آن شب
نه مهتابی بود
گرد آویز شوم
نه سوسوی ستاره‌ای
در کنارم بیاساید
و نه آواز عاشقی
تا خودم را در او بیابم.
تنها تنها،
در خواب تنها و
در روشنایی تنها
در تاریکی تنها،
دو تنها بودم
در تنی.

در ظلمت آن فروشگاه
تنها درون خود را می‌دیدم
جای غریبی
جایی که باد خدا هم
هرگزدر آن رسوخ نمی‌کند
جایی که فقط
تنها مادینه‌ها
به دردهایشان آگاه می شوند
نه دیگری
و نه نرینه‌گان!
به ته رودخانه‌ای فرو می‌شدم
مانند فرو شدن طعمه‌ای بر سر قلابی.
آنک
“من هم طعمه‌ام و هم ماهی”
خط نوری ام از آفتاب
که نم نمک به کوچه‌های تاریکی می‌خزیدم
” اینک تاریکی و روشنایی منم”
فرو می رفتم
تا به دنیای ژرفناک می‌رسیدم
تا به خدایگان می‌رسیدم
هرخدایی را می خواندم
مرد بود.
هر رنگی که می‌دیدم
هر صدایی که می‌شنیدم
هر چشمی که می‌دیدم… هرگوشی که می‌شنید.
همه مَرد بودند و نرینه
دریا مَرد بود
موج مَرد بود
بندر مَرد بود
کشتی مَرد بود
من خدای مادینه‌ی روزگاران کهن را کجا بیابم؟
چگونه گم شد
چه بر سرش آمد؟!
آنگاه به دنیای زمین بر می‌گشتم
به درون ظلمت فروشگاه”گل‌آلاله”
باز آواز خوش صدای عینک
در گوشم انعکاس می‌یافت:
حال
که از دیار دریایی
بیا ناز دختر بیا
تا رودوشی تن‌ات شوم
و آغوشی در درون زورقی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا