تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

فیلمنامه فیلمنامه جهان رویاهایم | یاسمن بهادری

مدیرآزمایشی تالار نویسندگان و ادبیات+مترجم آزمایشی
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
ناظر انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
منتقد انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
ژورنالیست انجمن
مقام‌دار آزمایشی
تیم کتابخوان
Oct
1,703
8,525
148
بوشهر
وضعیت پروفایل
&PERSPOLIS&
...بسم الله الرحمن الرحیم...

نام فیلمنامه: جهان رویاهایم
نویسنده: یاسمن بهادری
ژانر: اجتماعی - تخیلی
لاگ‌لاین:
داستان فیلمنانه راجب دختری است که در دو زندگی واقعی و رویاهایش زندگی می‌کند و در این مسیر، فراز و نشیب‌های زیادی را طی خواهد کرد.
سیناپس:
دختری به نام یگانه که از اوضاع زندگی خویش ناراضی است و فکر می‌کند اگر آن گونه که تصور دارد زندگی کند همه چیز بر وفق مرادش است، اما با زیستن در این رویاها به یقین می‌رسد که همیشه همه چیز آنگونه که تصور می‌شود نیست.

***داستان فیلمنامه به صورت دو وجهی می‌باشد و در زندگی رویاها، رویاهای یگانه مورد فیلمبرداری قرار می‌گیرد.

مدرس دوره: @سادات.۸۲
 
آخرین ویرایش:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
Oct
54
1,344
53
negar-1698572210045-fopo.png

نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار اثر خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ آن، قوانین تایپ اثر را در انجمن مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ آثار]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ اثر، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ ]

برای سفارش جلد اثر، بعد از 5 پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از اثرتان، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن اثرتان، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

پس از پایان یافتن اثر، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان اثرتان را اعلام کنید:
[اعلام پایان ]

جهت انتقال اثر به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به تالار آموزشی سر بزنید:
[تالار آموزشی]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیرآزمایشی تالار نویسندگان و ادبیات+مترجم آزمایشی
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
ناظر انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
منتقد انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
ژورنالیست انجمن
مقام‌دار آزمایشی
تیم کتابخوان
Oct
1,703
8,525
148
بوشهر
وضعیت پروفایل
&PERSPOLIS&

معرفی شخصیت های فیلمنامه در بخش واقعیت ها

یگانه: نقش اصلی= دختری هجده ساله و زیبا رو، شغل/محصل
امیرحسین: برادر بزرگتر یگانه، حدودا ۲۲ ساله، شغل/صاحب سوپر مارکت
امیر رضا: برادر دوم یگانه، حدودا بیست ساله، شغل/دانشجو
مریم: مادر یگانه، حدودا چهل ساله، شغل/معلم
سیاوش: پدر یگانه، حدودا پنجاه ساله، شغل/کارمند


معرفی شخصیت های فیلمنامه در بخش رویاها

پگاه در نقش یگانه: شخصیت قبل
پرهام: برادر بزرگتر پگاه، حدودا ۲۶ ساله، شغل/پزشک
پارسا: برادر دوم پگاه، حدودا ۲۳ ساله، شغل/دانشجوی مهندسی ساختمان
نسیم: مادر پگاه، حدودا ۴۰ ساله، شغل/پزشک
فرهاد: پدر پگاه، حدودا پنجاه ساله، شغل/تاجر واردات و صادرات خودرو
نسترن: همسر پرهام، حدودا ۲۲ ساله
امیر: پسر پرهام و نسترن، حدودا دو ساله
آتوسا: دوست پگاه، ۱۸ ساله، دانش‌آموز
 
آخرین ویرایش:
مدیرآزمایشی تالار نویسندگان و ادبیات+مترجم آزمایشی
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
ناظر انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
منتقد انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
ژورنالیست انجمن
مقام‌دار آزمایشی
تیم کتابخوان
Oct
1,703
8,525
148
بوشهر
وضعیت پروفایل
&PERSPOLIS&
صحنه اول، داخلی روز،عصر/ اتاق یگانه/ بخش زندگی واقعی.

یگانه از روی تخت بلند می‌شود و پشت میز کوچک اتاقش می‌نشیند و می‌گوید:
- خسته شدم از این زندگی، تا کی باید اینطوری ادامه پیدا کنه آخه؟ تا کی باید انقدر بهم گیر بدن؟.
قطره اشکی از چشمانش سر می‌خورد، همزمان مادرش ضربه‌ای به در اتاق می‌زند و وارد می‌شود، در اتاق را می‌بندد و تکیه به آن می‌ایستد.
مادر - عزیزم بیا برو از بابات و داداشت معذرت خواهی کن تا این قضیه تموم بشه.
یگانه چشمانش را می‌بندد و پوف کلافه‌ای می‌کشد، اشک‌هایش را پاک می‌کند و به سمت مادرش برمی‌گردد.
یگانه - مامان، چیو معذرت بخوام؟ آخه مگه چیکار کردم؟ گناهه که می‌خوام با دوستان برم سفر؟.
مادرش به سمت یگانه می‌رود و شانه‌هایش را در دست می‌گیرد.
مادر - اونا به فکر خودتن دخترم نمی‌خوان آسیبی بهت برسه.
یگانه - کدوم آسیب آخه مامان؟ اینکه نمی‌ذارن من خوش باشم به نفع منه؟.
مادر - یگانه اونا خوشی تو رو می‌خوان، حتماً صلاحش رو دیدن که نباید بری.
یگانه شانه‌هایش را از دست مادرش خارج می‌کند و به سمت کمدش می‌رود، کیفش را برمی‌دارد و بدون توجه به صدا زدن‌های مکرر مادر مادرش از خانه خارج می‌شود.

صحنه دوم، خارجی، عصر/ خیابان/ بخش واقعی

یگانه - لعنت، لعنت به همتون، خسته شدم از اینکه اختیار خودمو ندارم.
همانطور با سرعت از خیابان می‌گذرد، دستانش را بلند می‌کند تا اشک‌هایش را پاک کند.
در همان لحظه ماشینی با سرعت به یگانه برخورد می‌کند.
جمعیت دور تا دورش را احاطه می‌کنند، شخصی آمبولانس را خبر کرده و همهمه‌ها اوج می‌گیرد.
 
آخرین ویرایش:
مدیرآزمایشی تالار نویسندگان و ادبیات+مترجم آزمایشی
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
ناظر انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
منتقد انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
ژورنالیست انجمن
مقام‌دار آزمایشی
تیم کتابخوان
Oct
1,703
8,525
148
بوشهر
وضعیت پروفایل
&PERSPOLIS&
از این بخش فیلمنامه وارد صورت دو وجهی می‌شود.

صحنه سوم داخلی شب/ اتاق بیمارستان/ بخش زندگی رویاها

صحنه در تاریکی محض فرو می‌رود و همراه با باز شدن چشمان پگاه صحنه‌ی اتاق بیمارستان اول به صورت تار و سپس به وضوح نمایش داده می‌شود.
پرستار جوانی به آرامی وارد اتاق می‌شود و با دیدن هوشیاری پگاه به سرعت از اتاق خارج می‌شود و پس از چند لحظه همراه پزشکی آقا وارد می‌شود.
دکتر: به به، پگاه جان از خواب زمستونیت بیدار شدی؟
پگاه بهت زده فقط به دکتر نگاه می‌کند.
دکتر: خانم احمدی (پرستار) ببینش تو رو خدا الان هم که بیدار شده زورش میاد حرف بزنه، پگاه خانم جواب منو نمیدی؟
پگاه اخم می‌کند و می‌گوید: من پگاه نیستم اسمم یگانست.
دکتر ابتدا اخم کوتاهی می‌کند و سپس لبخند می‌زند و چیزی در گوش خانم احمدی زمزمه می‌کند.
دکتر: خیلی خوب دختر جان! استراحت کن تا من برم پدر و مادرتو خبر کنم.
این را می‌گوید و از اتاق خارج می‌شود.

صحنه چهارم داخلی، شب/ سالن بیمارستان/ بخش زندگی رویاها

با خروج دکتر از اتاق و ورود به سالن بیمارستان پدر و مادر پگاه همراه با برادر بزرگترش به سمتش می‌آیند.
فرهاد پدر پگاه: چی شده دکتر؟ دخترم حالش خوبه؟
دکتر: بله، حال جسمانیش کاملاً خوبه اما... .
نسیم مادر پگاه: اما چی؟ اتفاقی افتاده؟
دکتر: با ضربه‌ای که به سرش خورده احتمالاً حافظش رو به طور کوتاه مدت از دست داده، این ممکنه یک هفته، یک سال و حتی چند سال طول بکشه تا بتونه حافظه‌اش رو دوباره به دست بیاره.
نسیم: یعنی سلامتیش مشکلی نداره؟
دکتر: خیر، خوشبختانه کاملاً سالمه.
پرهام برادر پگاه: الان می‌تونیم ببینیمش؟
دکتر بله‌ای می‌گوید و با گفتن با اجازه‌ای جمع را ترک می‌کند.
 
آخرین ویرایش:
مدیرآزمایشی تالار نویسندگان و ادبیات+مترجم آزمایشی
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
ناظر انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
منتقد انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
ژورنالیست انجمن
مقام‌دار آزمایشی
تیم کتابخوان
Oct
1,703
8,525
148
بوشهر
وضعیت پروفایل
&PERSPOLIS&
صحنه پنجم داخلی، شب/ اتاق بیمارستان/ بخش زندگی رویاها

پگاه روی تخت دراز کشیده بود و به اتفاقات اخیر فکر می‌کرد.
پگاه: تا اونجا که یادم میاد با مامانم دعوام شد و از خونه بیرون زدم و نهایتاً تصادفو حالا اینجا، پس اینا چی میگن؟ چرا اسممو پگاه صدا میزنن.
با خودش در حال حرف زدن بود که ناگهان در باز می‌شود و پرهام و نسیم و فرهاد وارد می‌شوند. پگاه حیران به آنها نگاه می‌کند.

پگاه: شما کی هستین؟
فرهاد: حالت خوبه؟

نسیم کنار تخت می‌رود و روی صندلی می‌نشیند. پگاه: گفتم شما کی هستین؟
نسیم: من نسیمم مادرت، داشتی از بیرون برمی‌گشتی خونه که تصادف کردی و الان اینجایی، تقریباً دو روزه که بیهوشی و ضربه‌ای که به سرت خورده باعث شده حافظتو از دست بدی و ما رو فراموش کنی.
پرهام نزدیک می‌آید و دستان یگانه را می‌گیرد و به او لبخند می‌زند.
پرهام: خوبی داداشی؟

پگاه: یعنی شما پدر مادر منین؟ من حافظه‌مو از دست دادم؟
فرهاد نزدیک دخترش می‌آید و حرفش را تایید می‌کند و پس از آن برای کارهای ترخیص از اتاق خارج می‌شود.
 
آخرین ویرایش:
مدیرآزمایشی تالار نویسندگان و ادبیات+مترجم آزمایشی
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
ناظر انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
منتقد انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
ژورنالیست انجمن
مقام‌دار آزمایشی
تیم کتابخوان
Oct
1,703
8,525
148
بوشهر
وضعیت پروفایل
&PERSPOLIS&
صحنه ششم داخلی، روز/ اتاق پگاه/ بخش زندگی رویاها

چند ماه بعد.

پگاه درون اتاقش نشسته و سرش با جدیدترین مدل تلفن همراهی که خریده بود گرم است، تلفنش زنگ می‌خورد و پگاه جواب می‌دهد.
پگاه: سلام.
آتوسا: علیک سلام دختر؟ کجایی تو پیدات نیست؟.
پگاه: همین جام.
آتوسا: پگاه باز چت شده؟ خوبی تو؟
پگاه آهی می‌کشد.
پگاه: نه چیزی نیست، خوبم.
آتوسا کلافه می‌شود و با گفتن (الان میام) تلفن را قطع می‌کند، پگاه چشمانش را می‌بندد و پوف کلافه‌ای می‌کشد.

صحنه هفتم داخلی، روز/ اتاق پگاه/ بخش زندگی رویاها

پگاه روی میز کار بزرگش در اتاق خود نشسته است که آتوسا با دو بار زدن در وارد می‌شود.
آتوسا: عشق خوشگلم، بیا که تموم زندگیت اومده.
پگاه که دستانش را زیر شانه زده بود و به سمت در اتاق برگشته بود بی‌حوصله باز سرش را روی میز می‌گذارد.
پگاه: ولم کن تو رو خدا، حوصله داری توام.
آتوسا به سمت میز آرایش می‌رود و صندلی آن را از پشتش برمی‌دارد و به سمت پگاه می‌آید و کنارش می‌نشیند و دستش را پشت سر پگاه می‌گذارد.
آتوسا: پگاه نمی‌خوای حرف بزنی؟ دوباره چی شده که به این روز افتادی؟.
 
آخرین ویرایش:
مدیرآزمایشی تالار نویسندگان و ادبیات+مترجم آزمایشی
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
ناظر انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
منتقد انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
ژورنالیست انجمن
مقام‌دار آزمایشی
تیم کتابخوان
Oct
1,703
8,525
148
بوشهر
وضعیت پروفایل
&PERSPOLIS&
پگاه در همان حالت می‌ماند و سکوت می‌کند.
آتوسا: با توام پگاه، سرتو بالا کن.
پگاه بازهم در همان حالت می‌ماند و با صدای گرفته می‌گوید.
پگاه: ولم کن آتوسا.
آتوسا با تحکم نام پگاه را صدا می‌زند و با گرفتن شانه‌اش از روی میز بلندش می‌کند و با چشمان اشکی‌اش مواجه می‌شود.
این بار با تعجب و بُهت اسم پگاه را بر زبانش می‌آورد.
آتوسا: دختر چته تو؟ این چه حالیه آخه؟.
پگاه: خیلی خستم آتی، خیلی.
این را می‌گوید و با هق‌هق به آغو*ش آتوسا می‌رود.
آتوسا: این بود حال خوبت؟ هیش آروم باش، درست حرف بزن ببینم چته.
پگاه از آغو*ش آتوسا بیرون می‌آید، دستانش را به صورتش می‌کشد و از کنار پارچی که روی میز است لیوان را برمی‌دارد و از آن کمی آب می‌نوشد، سپس نفسی عمیق می‌کشد تا از ریختن دوباره اشک‌هایش جلوگیری کند.
پگاه: انگار نه انگار که من تا ل*ب گور رفتم و برگشتم، مامان که اصلاً انگار نه انگار صبح تا عصر بیمارستان، عصر تا شب مطب.
پوزخند می‌زند و دستش را از روی بینی تا پایین می‌کشد.
پگاه: بابا رو که کلاً نگو، مگه می‌بینیش؟ اصلاً نمی‌دونم کجاست، آلمان به ایران، فرداش ایران به قطر، پرهام که هیچی اصلاً، یه روز اومد خودشو نشون داد و بعد بای بای.
از روی صندلی بلند می‌شود و به سمت پنجره اتاق می‌رود و آن را باز می‌کند به گونه‌ای که انگار می‌خواهد هوا را ببلعد نفس می‌کشد که همزمان آتوسا بلند می‌شود و کنارش پشت به پنجره می‌ایستد.
آتوسا: پارسا کجاست؟.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیرآزمایشی تالار نویسندگان و ادبیات+مترجم آزمایشی
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
ناظر انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
منتقد انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
ژورنالیست انجمن
مقام‌دار آزمایشی
تیم کتابخوان
Oct
1,703
8,525
148
بوشهر
وضعیت پروفایل
&PERSPOLIS&
پگاه لبخند غمگینی می‌زند و سرش را به طرفین تکان می‌دهد.
پگاه: پارسا؟ آقا فقط به خودش زحمت داد بعد تصادف یک بار زنگ زد همین.
آتوسا: نیومد پیشت؟
پگاه: برای این خانواده همه چی مهمه الا من، الا احساسات من، نمیگن پگاه مرده یا زندست.
آتوسا: اینطور که فک... .
پگاه حرف آتوسا را قطع می‌کند و به سمتش برمی‌گردد و دستش را در هوا تکان می‌دهد.
پگاه: تو رو خدا بس کن آتی، تو دیگه نگو اینطور که فکر می‌کنی نیست.
آهی می‌کشد و به سمت کمد می‌رود.
پگاه: اتفاقا همینطوره، دقیقاً همینه، تا کی باید بی‌توجهی ببینم ازشون؟ منم آدمم منم به توجه نیاز دارم.
آتوسا در کمد را می‌بندد و پشت به آن بر روی زمین سر می‌خورد و با ب*غل کردن پاهایش بغض کرده و می‌گوید.
پگاه: دلم این زندگیو نمی‌خواد آتی، آرامش می‌خوام، یه خانواده صمیمی.
همونطور که پگاه دارد دیالوگ بالا را می‌گوید آتوسا تکیه‌اش را از دیوار می‌گیرد و به سمت پگاه می‌آید و کنارش می‌نشیند.
آتوسا: کار خداست، چیکارش میشه کرد آخه؟ به همینم راضی باش، کمبود مالی نداری، بهترین و جدیدترین مدل لباس و گوشی و هزاران چیز دیگه دم دستته، اون بدبختایی که با چندرغاز زندگیشونو می‌چرخونن باید چی بگن.
پگاه پاهایش را که جمع کرده بود روی زمین دراز می‌کند و سرش را رو به بالا می‌گیرد.
پگاه: من حاضرم توی یه زندگی متوسط باشم اما پدر مادرم بهم اهمیت بدن، داداشام بهم توجه کنن.
آتوسا تکیه‌اش را از کمد برمی‌دارد و چهار زانو روبروی پگاه می‌نشیند.
آتوسا: برو خدا را شکر کن که سالمی دختر، همه‌ی این سختی‌ها می‌گذره بالاخره.
پگاه تک خنده تلخی می‌کند و باز به کمد تکیه می‌دهد، دوربین روی صورت پگاه زوم می‌شود و صفحه در حالت فیداوت فرو می‌رود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیرآزمایشی تالار نویسندگان و ادبیات+مترجم آزمایشی
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
ناظر انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
منتقد انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
ژورنالیست انجمن
مقام‌دار آزمایشی
تیم کتابخوان
Oct
1,703
8,525
148
بوشهر
وضعیت پروفایل
&PERSPOLIS&
صحنه هشتم خارجی روز، عصر/ داخل خیابان/ بخش واقعیت.

صفحه نمایش به صورت فیداین روشن شده و صحنه خیابان و تصادف نمایش داده می‌شود.
پسر جوان که آمبولانس خبر کرده بود برمی‌گردد و با گفتن (الان آمبولانس می‌رسه) از میان جمع می‌گذرد و بالای سر یگانه می‌ایستد.

صحنه نهم داخلی شب/ سالن بیمارستان/ بخش زندگی واقعی.
خانم دکتر از اتاق یگانه خارج می‌شود، سیاوش و مریم (پدر و مادر یگانه) سراسیمه به سمت پزشک می‌روند.
مریم همانطور که چادر روی سرش بود و با گوشه آن اشک‌هایش را پاک می‌کرد زودتر از سیاوش به دکتر رسید.
مریم: چی شده دکتر؟ حال دخترم خوبه؟ سالمه؟ چیزیش که نشده؟.
دکتر: بله بله، کاملاً خوبه، فقط بیهوش بود که الان به هوش اومده، نگران نباشین لطفاً.
مریم: می‌تونم ببینمش؟ دکتر پوشه‌هایش را در دستش جابه‌جا می‌کند و با گرفتن دسته‌ی چپ گوشه‌ی عینکش و تنظیم آن روی صورتش با لبخند و تکان دادن سرش حرف مریم را تایید می‌کند.
پس از آن مریم و سیاوش به سمت اتاق یگانه در بیمارستان می‌روند.

صحنه‌ی دهم داخلی، شب/ اتاق بیمارستان/ بخش واقعیت.

صورت یگانه با ورود پدر و مادرش به سمت آنها برمی‌گردد، لبخندی می‌زند و آنها را صدا می‌زند.
یگانه: مامان، بابا.
سیاوش نفس آسوده‌ای می‌کشد و مریم شتابان به سمت تخت می‌رود و دخترش را در آغو*ش می‌گیرد، یگانه متقابلاً دستانش را دور مادرش حلقه می‌کند و زوم صورت پدرش می‌شود، در این زمان صدای درونی یگانه پخش می‌شود.
یگانه: کاش آدما قدر لحظات زندگیشون رو بدونن، خدایا بابت همه چیز ازت ممنونم.


پایان​
 
آخرین ویرایش:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا