قصه اول-قالیشویی بشور نشور
سالها پیش قلی جورابلو در کلاس عربی برای حل تمرین فعل نهی و امر پای تخته رفت. مصدر فعل تمرین او شستن بود و قلی بیچاره هی مجبور بود بگوید بشور نشور، بشور نشور و همین شد که تصمیم گرفت وقتی بزرگ شد قالیشوییای تاسیس کند به نام بشور نشور!
اما این یک شوخی ساده باقی نماند و او واقعا در آستانهی سی سالگی این قالیشویی را تاسیس کرد. اسم قالیشویی بشور نشور به روند کارش هم سرایت کرده بود:
یک روز کارگرها میآمدند و محض رضای خدا یکی دو تا قالی میشستند و یکهو ده روز نمیآمدند و هیچ قالیای شسته نمیشد. یک روز آب قطع و روز دیگر مواد شویندهشان تمام میشد؛ خلاصه بخواهم بگویم اوضاع بشور نشوری بود! به دنبال این وضع هر ده سال یک بار قالیهای ملت را تحویل میدادند. سرانجام مردم به دادسرای شهر رفتند و از قلی شکایت کردند. قلی در دفاع از خود گفت مردم زیادی این قضیه بشور نشور را شور کردهاند و میشود مسالمتآمیزتر حلش کرد؛ اما شاکیان که اعتقاد داشتند قلی شور بشور نشوری را درآورده سر شکایتشان ماندند. سرانجام قاضی باتوجه به صحبتهای هر دو طرف گفت قالیشویی بشور نشور ماهیت و نام کلاهبردارانه دارد و آنجا را پلمپ کرد!
اما قلی ناامید نشد. این بار خشکشوییای زد به نام نشور نشور. روند کار این مغازه هم کاملا شبیه قالیشویی بشور نشور بود و مردم دوباره راهی دادسرا شدند؛ قلی اما این بار دفاع محکمهپسندتری داشت و گفت ماهیت و نام مغازهاش هرگز کلاهبردارانه نبوده و مطابق اسم خشکشویی آنها واقعاً آنجا هیچچیز نمیشستند و تمام و کمال به وظیفهی خود عمل کردند. قاضی که دید نمیتواند چیزی بگوید اعلام کرد حق با قلیست؛ لیکن مردم که پول هنگفتی به قلی بابت قالیهای نشسته و لباسهای شسته اما خشک نشدهشان داده بودند؛ عازم سفر به سازمان حمایت از حقوق بشر شدند. قلی که دید کار دارد بالا میگیرد، این بار جای قالیشویی و خشکشویی، یک پولشویی راه انداخت! اما برعکس کسب و کارهای پیشین درستحسابی و سریع و منظم و دقیق! در کمتر از دو روز تمام قالی و لباس و دار و ندار و خصوصاً پولهای مردم بیچاره را به خوبی شست یا به زبان خودمانیتر فروخت. تازه علاوه بر کت و شلوار و کرواتهایی که مردم به خشکشویی داده بودند؛ چون میخواست خوشتیپتر باشد یک کلاهی هم از سرشان برداشت. در تمام مغازههایش را برای همیشه بست و از ایران رفت.
به همین سبب این کلاهبرداری در تاریخ به پولشویی بشور بشور شهرت یافت!