محبوب مجموعه اشعار غـایـب از نـظـر | به قلم ح _ وفا

[مَـهـوا]

[ ★بـه نـام مـعـبـود عـشـاق ★]

نام اثر: غایب از نظر
نام شاعر: ح _ وفا
ژانر: تراژدی، عاشقانه
قالب: شعر نو

مقدمه:
ماه پنهان من
می‌دانی که تویی جان من
غایبی و در پس کوچه‌های دل حیرانی
ای دلدار رحمی بکن بر این عشاق حیران
غایبی از نظرم محو نمی‌شوی چرا در اوهامم​

 

[دِلکَـــــش]

ن و القلم و ما یسطرون


ضمن تشکر از شما جهت انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای نشر آثارتان، به منظور حفظ نظم، قوانین را مطالعه کرده و آن را رعایت فرمایید.

قوانین انتشار اشعار کاربران

بعد از ارسال ده پست اثر شما ملزوم به داشتن جلد است، در تاپیک زیر درخواست را ثبت نمایید.

تاپیک جامع درخواست جلد

همچنین پس از ارسال شش پست می‌توانید درخواست کاور تبلیغاتی دهید.

درخواست کاور تبلیغاتی
همچنین پس از پانزده پست برای نقد و تعیین سطح اثر و دریافت تگ به تاپیک های زیر مراجعه کنید.
تاپیک درخواست نقد اشعار
تاپیک درخواست تگ اشعار

و اگر هرگونه مشکلی برایتان پیش آمد به تاپیک زیر مراجعه نموده و بعد از مطرح کردن سوالتان ما تا سر حد امکان در کنار شما خواهیم بود.
پرسش و پاسخ شاعران

آرزوی موفقیت و سربلندی
?مدیریت تالار شعرکده?​

 

[مَـهـوا]

من بی‌تو نمی‌توانم من
ماه من صبر نخواه‌ باز از من
ماه من دلبستگی آسان نیست
وای بر آن دل کوچک اصلاً
ماه من آن چنان دل بستی
که ز سی*نه رفت آن دل اصلاً
ماه من صبر و تحمل با خدا
بگذار سر به سجده اصلاً
ماه من درد و دل ما کم نیست
بگذار یک وقت دیگر بشوم آدمی دیگر اصلاً​

 

[مَـهـوا]

قبل تو تبسمی بود مرا
حال ک رفتی بگو چیست دلبرا
گاه اندوه بزرگیست آفاقم را
گاه اندرون فوادم درد عمیقی‌ست
بعد تو خاطره‌هایی‌ست
آن نیز درد کمی نیست
شایدام مرگ قشنگی‌ست مرا
دلبر تو بگو دگر چیست ​

 

[مَـهـوا]

کس چه می‌داند زِ حال‌زار من
بی وفا یک دم بگیر احوال من
مال من بودی و اکنون نیستی
اسمت افتاده کنار هر کسی
دیدگانم را جفایت تر کند
حال زارم را کمی بد تر کند​

 

[مَـهـوا]

گفتم از حال خود با دل بگو
گفت که حالی ندارم بعد از او
گفتم او را یار کو دلدار کو؟
او بگفتا یار رفت
من ولی هر لحظه اندر خاطرش!​

 

[مَـهـوا]

درپس لبخند او جان من زندانیست
چشمانش بی رنگ است حال من بارانیست
رنج و اندوه پیله کردند دور او
به گمانم گرگ و میش است حال او​

 

[مَـهـوا]

دوری و جز اشک و آه چاره‌ چه باشد
مسکین دل ما را جز فراق یار ناله چه باشد
بیا و غم آهنج کن دل مارا
آنچه بعد از تو ماند
می‌کشت تبسم مارا​

 

[مَـهـوا]

آمده‌ام خسته و نالان
بر در کعبه‌ی دلت
گره‌گشایی کن، دلم آرام شود
سخنی نیک بگو محبوب من
با کلام‌های همچو قند و نبات
حیاطم ده که بر این زندگانی
مرا جز تو دگر شوقی نیست
اشوق عالم خوبان تویی
آن‌که فواد مسکین
همه عمرخواهد تویی

​

 

[مَـهـوا]

حافظ را باز کرده‌ام نگارا
همه شب تو را یاد کرده‌ام
تا سپیده دم از خدا تنها تو را
خواست کرده‌ام
کفر نمی‌ ورزم هیچ
لیک تو را همچو معبود دوست می‌دارم
​