انجمن کافه نویسندگان
از دید کرنادو این شروع یک تغییر نگرانکننده بود. در طول چند سال بعد، نشر غیرمجاز تبدیل شد به پروژهای دولتی. وقتی پرو از خاکستر جنگ سربرآورد، درهای کشور به روی واردات باز شد، ماشینچاپهای جدید سررسیدند و کشور یکشبه پر شد از روزنامههای ارزانقیمت که محتوایشان را به معنای واقعی دولت دیکته میکرد. کرنادو معتقد است همین دستگاههای جدید باعث رشد صنعت نشر غیرمجاز شدند. کرنادو هم آماج حملات شد، به عنوان ناشر ماریو بارگاس یوسا که پرسروصداترین منتقد دولت وقت پرو (فوجیموری) بود. برادرزنش را که مدیر مالی پیسا بود ربودند و پروندهاش هم هیچوقت حل نشد. کرنادو آن مصیبت را با عبارت «سه ماه جهنمی» برایم توصیف کرد. فکر میکند اقدامی تلافیجویانه بوده برای انتشار کتابهایی که دولت دل خوشی ازشان نداشته. در همین زمان، کسبوکار اصلیاش با حملهی اقتصادی مواجه میشود. ناشران غیرمجاز همه جا بودند و مثل کپک همه جای شهر سبز میشدند. کرنادو تخمین میزند که در دههی ۹۰ سالی ششصدهزار دلار ضرر کرده است. «به سرعت از کسبوکاری موفق تبدیل شدیم به کشتی بهگلنشسته و تا خرخره توی قرض.» آن سالها، پیسا بیشتر از ۲۵۰ شکایت علیه جعلکنندگان کتاب تنظیم کرد. کارآگاههای خصوصی استخدام کردند، فهرست ریزبهریز ناشران غیرمجاز را با اسمهای واقعی، مستعار، مشخصات ظاهری، نشانی خانه، محلهای احتمالی ماشینچاپها و محلهای فروششان به پلیس دادند. وقتی حرف میزدیم پروندهها را روی کامپیوترش نشانم داد: نامهها، شکایتها، فهرستها، اتهامها.
پرسیدم: «و بعد از اینهمه تلاش؟»
کرنادو گفت: «حتی یه نفر هم توی پرو به خاطر نشر غیرمجاز زندانی نیست. حتی یه نفر.»
دولت فاسد فوجیموری عاقبت کلهپا شد اما ناشران غیرمجاز ماندند که ماندند. در سال ۲۰۰۱، صنعت نشر پرو داشت سقوط آزاد میکرد. چاپ کتاب در طول فقط چهار سال بیستوهشت درصد افت کرده بود و چهل درصد از کارگران صنعت نشر از کار بیکار شده بودند. این وضع بیش از هرچیز تقصیر رقابتی بود که ناشران غیرمجاز به راه انداخته بودند. نسخههای تقلبی سور بز یوسا همان روزی که منتشر شد توی خیابانهای لیما بود و نهایتا هفت نسخهی غیرقانونی از سور بز درآمد. یک ناشر شرافتمند چطور میتوانست در این رقابت دوام بیاورد؟ دلیل همیشگیام را در دفاع از نشر غیرمجاز مطرح کردم: فقرِ اساسا اجتنابناپذیر و قیمت نسبتا بالای کتابها. به نظر کرنادو این استدلالها یک نکتهی خیلی مهم را نادیده میگرفتند: دستفروشها در همان محلههای متوسط به بالایی جمع میشوند که کتابفروشیها را میبینی. مشتریهایشان پولدارهایند. کرنادو به سختی میتوانست انزجارش را پنهان کند. «یه مشکل فرهنگیه. همون آدمهایی که عمرا ***** تقلبی بخرن به نظرشون خریدن کتاب تقلبی هیچ اشکالی نداره. تو این کشور کسی واسه مالکیت معنوی پشیزی ارزش قایل نیست.»
بعد از سقوط فوجیموری، بعضی ناشران ناامید به خودشان تسلی خاطر دادند. شاید این فکر رمانتیک فریبشان داده بود که ناشران غیرمجاز فروشندههایی فقیر و سادهاند که فرهنگ را به دست تودهها میرسانند یا شاید فکر کرده بودند راه دیگری ندارند. جنبشی در اتحادیهی نشر راه افتاد که هزاران کتابفروش غیررسمی را ساماندهی کنند و نسخههای رسمی کتاب را با قیمت پایینتر در اختیارشان بگذارند. کرنادو حسی جز تحقیر ندارد، هم نسبت به این ایده و هم نسبت به ناشران «عقل کل و منورالفکر» که فریب چیزی را خوردند که کرنادو با تمسخر بهش میگوید «جلال و جبروت نشر غیرمجاز.»
بارگاس یوسا با ناشر جدیدش به یک جلسهی کتابخوانی در آمازوناس دعوت شده بود، یعنی بزرگترین بازار غیررسمی کتاب در آمریکای لاتین. یک نمایش باشکوه رسانهای بود: بازگشت نویسندهی تبعیدی. ناشر قیمت کتاب را برای آن برنامه کاهش داد. کتابفروشهای غیررسمی به سلامتی نویسندهی بینالمللی باکلاسمان نوشیدند. برای عکس با مهمان مشهورشان ژست گرفتند و به محض اینکه دوربینها رفتند، برگشتند به فروختن نسخههای غیرمجازشان.
کرنادو گفت: «به اون جماعت نمیشه اعتماد کرد.» گفتم حواسم را برای کتاب جدیدم جمع میکنم. آن ماه داشتم یک مجموعه داستان منتشر میکردم که به نمایشگاه کتاب برسانم و بلند بلند فکر کردم که تا قبل از برگشتنم به آمریکا در اوایل اوت ممکن بود دست ناشرهای غیرمجاز به آن برسد یا نه.
پوزخندی زد و سر تکان داد. «سوالت اینه که کتابت رو کپی میکنن یا نه؟ این خط این نشون که میکنن.»
در آمازوناس دویست دستفروشِ کتابهای دستدوم و عتیقه و کپی میبینی که بیشترشان بیست سال است همدیگر را میشناسند. در دههی ۸۰ یک تعاونیمانندِ شلوول تاسیس کردند. کتابهای دستدوم میفروختند، بیآزار بودند و کارشان هم رونق خاصی نداشت. آن روزها کسبوکارهای غیررسمی مرکز قدیمی لیما را اشغال کرده بود، محصول جانبی بدقوارهی بینظمی اجتماعی و آشوب اقتصادی. در بعضی مناطق، شش خط خیابان را در هر سمت کرده بودند یک خط و بقیهاش را داده بودند به اقتصادِ غیررسمی. دستفروشها تبدیل به بخش ثابتی از منظرهی شهری شده بودند. وقتی بالاخره دستفروشها را از خیابانهای اصلی جابجا کردند، معلوم شد بعضی از چرخدستیها مدتهای مدید آنجا بودهاند. صاحبانشان آنها را با ورق فلزی به پیادهرو پیچ کرده بودند.
از دید کرنادو این شروع یک تغییر نگرانکننده بود. در طول چند سال بعد، نشر غیرمجاز تبدیل شد به پروژهای دولتی. وقتی پرو از خاکستر جنگ سربرآورد، درهای کشور به روی واردات باز شد، ماشینچاپهای جدید سررسیدند و کشور یکشبه پر شد از روزنامههای ارزانقیمت که محتوایشان را به معنای واقعی دولت دیکته میکرد. کرنادو معتقد است همین دستگاههای جدید باعث رشد صنعت نشر غیرمجاز شدند. کرنادو هم آماج حملات شد، به عنوان ناشر ماریو بارگاس یوسا که پرسروصداترین منتقد دولت وقت پرو (فوجیموری) بود. برادرزنش را که مدیر مالی پیسا بود ربودند و پروندهاش هم هیچوقت حل نشد. کرنادو آن مصیبت را با عبارت «سه ماه جهنمی» برایم توصیف کرد. فکر میکند اقدامی تلافیجویانه بوده برای انتشار کتابهایی که دولت دل خوشی ازشان نداشته. در همین زمان، کسبوکار اصلیاش با حملهی اقتصادی مواجه میشود. ناشران غیرمجاز همه جا بودند و مثل کپک همه جای شهر سبز میشدند. کرنادو تخمین میزند که در دههی ۹۰ سالی ششصدهزار دلار ضرر کرده است. «به سرعت از کسبوکاری موفق تبدیل شدیم به کشتی بهگلنشسته و تا خرخره توی قرض.» آن سالها، پیسا بیشتر از ۲۵۰ شکایت علیه جعلکنندگان کتاب تنظیم کرد. کارآگاههای خصوصی استخدام کردند، فهرست ریزبهریز ناشران غیرمجاز را با اسمهای واقعی، مستعار، مشخصات ظاهری، نشانی خانه، محلهای احتمالی ماشینچاپها و محلهای فروششان به پلیس دادند. وقتی حرف میزدیم پروندهها را روی کامپیوترش نشانم داد: نامهها، شکایتها، فهرستها، اتهامها.
پرسیدم: «و بعد از اینهمه تلاش؟»
کرنادو گفت: «حتی یه نفر هم توی پرو به خاطر نشر غیرمجاز زندانی نیست. حتی یه نفر.»
دولت فاسد فوجیموری عاقبت کلهپا شد اما ناشران غیرمجاز ماندند که ماندند. در سال ۲۰۰۱، صنعت نشر پرو داشت سقوط آزاد میکرد. چاپ کتاب در طول فقط چهار سال بیستوهشت درصد افت کرده بود و چهل درصد از کارگران صنعت نشر از کار بیکار شده بودند. این وضع بیش از هرچیز تقصیر رقابتی بود که ناشران غیرمجاز به راه انداخته بودند. نسخههای تقلبی سور بز یوسا همان روزی که منتشر شد توی خیابانهای لیما بود و نهایتا هفت نسخهی غیرقانونی از سور بز درآمد. یک ناشر شرافتمند چطور میتوانست در این رقابت دوام بیاورد؟ دلیل همیشگیام را در دفاع از نشر غیرمجاز مطرح کردم: فقرِ اساسا اجتنابناپذیر و قیمت نسبتا بالای کتابها. به نظر کرنادو این استدلالها یک نکتهی خیلی مهم را نادیده میگرفتند: دستفروشها در همان محلههای متوسط به بالایی جمع میشوند که کتابفروشیها را میبینی. مشتریهایشان پولدارهایند. کرنادو به سختی میتوانست انزجارش را پنهان کند. «یه مشکل فرهنگیه. همون آدمهایی که عمرا ***** تقلبی بخرن به نظرشون خریدن کتاب تقلبی هیچ اشکالی نداره. تو این کشور کسی واسه مالکیت معنوی پشیزی ارزش قایل نیست.»
بعد از سقوط فوجیموری، بعضی ناشران ناامید به خودشان تسلی خاطر دادند. شاید این فکر رمانتیک فریبشان داده بود که ناشران غیرمجاز فروشندههایی فقیر و سادهاند که فرهنگ را به دست تودهها میرسانند یا شاید فکر کرده بودند راه دیگری ندارند. جنبشی در اتحادیهی نشر راه افتاد که هزاران کتابفروش غیررسمی را ساماندهی کنند و نسخههای رسمی کتاب را با قیمت پایینتر در اختیارشان بگذارند. کرنادو حسی جز تحقیر ندارد، هم نسبت به این ایده و هم نسبت به ناشران «عقل کل و منورالفکر» که فریب چیزی را خوردند که کرنادو با تمسخر بهش میگوید «جلال و جبروت نشر غیرمجاز.»
بارگاس یوسا با ناشر جدیدش به یک جلسهی کتابخوانی در آمازوناس دعوت شده بود، یعنی بزرگترین بازار غیررسمی کتاب در آمریکای لاتین. یک نمایش باشکوه رسانهای بود: بازگشت نویسندهی تبعیدی. ناشر قیمت کتاب را برای آن برنامه کاهش داد. کتابفروشهای غیررسمی به سلامتی نویسندهی بینالمللی باکلاسمان نوشیدند. برای عکس با مهمان مشهورشان ژست گرفتند و به محض اینکه دوربینها رفتند، برگشتند به فروختن نسخههای غیرمجازشان.
کرنادو گفت: «به اون جماعت نمیشه اعتماد کرد.» گفتم حواسم را برای کتاب جدیدم جمع میکنم. آن ماه داشتم یک مجموعه داستان منتشر میکردم که به نمایشگاه کتاب برسانم و بلند بلند فکر کردم که تا قبل از برگشتنم به آمریکا در اوایل اوت ممکن بود دست ناشرهای غیرمجاز به آن برسد یا نه.
پوزخندی زد و سر تکان داد. «سوالت اینه که کتابت رو کپی میکنن یا نه؟ این خط این نشون که میکنن.»
در آمازوناس دویست دستفروشِ کتابهای دستدوم و عتیقه و کپی میبینی که بیشترشان بیست سال است همدیگر را میشناسند. در دههی ۸۰ یک تعاونیمانندِ شلوول تاسیس کردند. کتابهای دستدوم میفروختند، بیآزار بودند و کارشان هم رونق خاصی نداشت. آن روزها کسبوکارهای غیررسمی مرکز قدیمی لیما را اشغال کرده بود، محصول جانبی بدقوارهی بینظمی اجتماعی و آشوب اقتصادی. در بعضی مناطق، شش خط خیابان را در هر سمت کرده بودند یک خط و بقیهاش را داده بودند به اقتصادِ غیررسمی. دستفروشها تبدیل به بخش ثابتی از منظرهی شهری شده بودند. وقتی بالاخره دستفروشها را از خیابانهای اصلی جابجا کردند، معلوم شد بعضی از چرخدستیها مدتهای مدید آنجا بودهاند. صاحبانشان آنها را با ورق فلزی به پیادهرو پیچ کرده بودند.
آخرین ویرایش توسط مدیر: