اگه اینطوریه من توی کلاس ششم طناب طناب زنی رو برداشتم و نزدیک بود باهاش خودم و خفه کنمS2039. GifS2037. Gif
شانسم گفت معلما اومدن وگرنه میمیردم.(اسکل بودم برای خودم)
هر چند توی جرعت حقیقت بود خیر سرم جرعت انتخاب کردم این بلا سرم اومد.
اعتراف میکنم که هرروز شارژ هزاری از کارت داداشم کش میرم(میرفتم الاندیگه توبه کردم?)
اعتراف میکنم که یبار زدم تو سر دختر همسایهمون که ۵سالش بود و از پرروییش بدم میومد و وقتی مامانش گفت چرا زدی؟! من گفتم که من نزدم دخترت دروغ میگه، یکی از موهاش رفته بود بالا من آوردمش پایین.
اعتراف میکنم برادرزادم رو گاز گرفتم و گردن نگرفتم! انداختم گردن داداش آخریم که رفته بود بیرون???
وقتی خیلی کوچیک بودم بعد از شام
وقتی مامانم میرفت توی آشپزخونه ظرف بشوره
میرفتم سر راه جلوی آشپز خونه خودم و به خواب میزدم تا مامانم بغلم کنه بزاره توی رختخواب :/
اعتراف می کنم تو اتاقم پر از مار پلاستیکیه S2039. Gif
اعتراف می کنم 56 تا عروسک با طناب دار دور گردنشون دوختم و آویزون کردمS2037. Gif
اعتراف می کنم 36 تا چاقو و یه قمه دارم که بابام نمی دونه S2093. Gif
اعتراف می کنم کارتون باب اسفنجی می بینم ذوق مرگ میشم S2105. Gif
اعتراف میکنم توالت مکانیه که اصلا انقدر توش فکر می کنم که راه حل مسئله های ریاضیم رو پیدا می کنم
اعتراف می کنم تو تکنولوژی خیلی خنگم S2083. Gif
اعتراف می کنم با دیدن کارتون فروزن چند سال پیش دنبال قدرت یخی بودم
اعتراف می کنم به خاطر دندون های نیشم فکر می کردم دراکولایی چیزیم (الانم راستش فکر می کنم)S2085. Gif
اعتراف می کنم سه تا دوست خیالی به اسم های جانی و ریوک و مریدا دارم که جن و پری هستن S2109. Gif
اعتراف می کنم از قورباغه مثل هاپو می ترسم (s1888).gif
اعتراف می کنم چقدر حرف تو دلم بود S2110. Gifhttps://dl.cafewriters.xyz/novel/Emoji/(s1891).gif
اعتراف می کنم با دیدن این ایموجی جدیدا خیلی ذوق مرگمS1922. GifS2039. GifS2037. GifS2030. GifS2011. GifS2154. GifS1906. GifS1902. GifS1907.gifS1905. Gif
شماره ی یک:بچه که بودم هرکاری که می کردم رو گردن دختر دایی م مینداختم بسکه رو مخ بو...
شماره ی دوم:اقا یبارم سرم توگوشی بود اجی
کوچولومم تو بغلم بو داشتم از پله ها میومدم پایین ابجیم افتاد از دستم مامانم باجیغش اومد ببینه چی شده منم از ترس خودمو از پله ها پرت کردم پایین تا فکنه باهم افتادیم
اعتراف می کنم از بچگی عاشق (ماست)بودم.
بعد توی برنامه کودک پنگول ،یه مسابقه داشتن که توی بشقاب ماست میریختن
بچه ها هم باید بدون استفاده از دست ها و قاشق ماست رو زود تموم کنن و بخورن.
بعد بچه ها با سر و صورت میرفتن تو ماست عاشقش بودم ?
فانتزیم این بود تو کودکی که برم پنگول توی این مسابقه شرکت کنم
اعتراف میکنم، موقع خوندن درس کلا عوض میشم. اونقدری که اعضای خونواده نمیتونن از کنارم رد شن و بهم کاری بگن....( تمرکز پیدا نمیکنم.)
اعتراف میکنم موقع خواب حدود ۲ دقیقه به سقف خیره میشم و میرم تو فکر..
(فکر راجع به اشتباهاتم..) بعد یه دیوونه به خودم میگم و با شب بخیر گفتن میخوابم..
اعتراف میکنم، موقع عصبانیت همه از من فراری میشن... (حق دارن. من خودم میخوام از دست خودم فرار کنم!)
اعتراف میکنم یه بار ماکارانی درست کردم... چشمتون روز بد نبینه. کاملا خمیر شده بود و بینمک بود... بعد از اون روز فهمیدم، نه علاقهای به آشپزی دارم و نه استعدادی!(البته با تلاش فراوان ماکارانی رو یاد گرفتم)
اعتراف میکنم آدمیم که صبرش زیاده ولی اگر عصبی بشه همه باید دنبال سنگر بگردن.
اعتراف میکنم از کاشته شدن و منتظر یکی موندن به مدت طولانی خیلی بدم میاد.
اعتراف میکنم از دست پخت بابام متنفرم و حاضر نیستم هیچوقت ل*ب بزنم ?
اعتراف میکنم من یه ديوونه ام که شخصیت رمان هاش مدام تو ذهنش باهاش حرف میزنن حتی باهاش لج میکنن و حتی گاهی کارایی که اونا میگن رو واقعا انجام میدم!
اعتراف میکنم عاشق حرص دادن این بشر @Ihan هستم و گاهی نقشه های شومی رو روش اجرا میکنم???? منو بخاطر تموم بلاهایی که سرت آوردم ببخش ???
اعتراف میکنم وقتی یه مدت از قصد ناپدید میشم و بقیه نگرانم میشن، سادیسم وار لذ*ت میبرم.
اعتراف میکنم کل یه تابستونو به جای درس خوندن، هر روز سه ساعت تو اتاق تو نت می چرخیدم
اعتراف میکنم وقتی بچه بودن از مغز وسط کیکها خوشم نمیومد و از پنجره پرتش میکردم بیرون.
اعتراف میکنم من همیشه سیب زمینی بیشتر میخوردم
قضیه: هروقت مدرسه قیمه میداد بغلشم سیب زمینی بود و همیشه سر اون سیب زمین های باریک و مریض ک مزه هیچی نمیداد دعوا بود
ب شخصه علاوه بر اینکه تو دعواها شرکت میکردم... بلکه اخر سرم از رو میز معلما ب طور نامحسوس سیب برمیداشتم و الان خیلی احساس گناه میکنم =(
اعتراف میکنم بچه که بودم ، این کارتون تام و جری رو میدیدم ، ی سری حرکاتش منو ب فکر میبرد.. مثلن سر تام میخورد ب ماهیتابهای یا دیواری ، دور سرش ستاره یا آلبالو گیلاس و یا پرنده میچرخید.. هیچی دیه آقا منم سرمو کوبیدم ب دیوار ببینم برا منم اینجوری میشه یا ن! ولی نشد ?
اعتراف میکنم با دوستم ندا رفته بودیم باشگاه ...
بعد گوشیم رو داده بودم دستِ ندا برام نگه داره .اونم گوشی رو داده بود به من ،منم یادم رفت کجا گذاشتمش !
گفتم گوشیم گم شده .
اهنگ باشگاه رو قطع کردن .
همه کیف هاشون رو ریختن پایین خالی کردن کیف هاشونو
کلِ یه باشگاه ایستگاه بودن ...
هرچقدر توی کیفم گشتم نبود .
دوستم ندا رفت دوباره کیفمُ گشت گوشیم تو جیب پشتیه بود .
ندا میگفت نگو نگو پیدا شده تو کیفت بوده ابرومون میره ..
از همون گوشه باشگاه رو ترک کردیم .
اعتراف میکنم وقتی جلوی بابام درس میخونم گوشیم رو میزارم بین برگهها و درس نمیخونم.
اعتراف میکنم تا دو سالِ پیش هرموقع خونه تنها بودم به خودم میگفتم خب اگه چیزی شد تلویزیون رو روشن میکنم که تنها نباشم.
اعتراف میکنم توی کلاس خیاطی من بودم که با کاربن قرمز روی میز رو رنگی کردم اما چیزی نگفتم.
اعتراف میکنم سه سال پیش که رفته بودم اردو دو ساعت توی دستشویی مونده بودم و بقیه فکر کردن گم شدم.
اعتراف میکنم وقتی تنهام، چراغ های جاهایی از خونه که تاریکه رو روشن میکردم تا نترسم=|
اعتراف میکنم وقتی مامانم رفت وردنه خرید خیلی شاد شدم! نه برای شیرینی درست کردن نه! برای اینکه اگه ی وقت دزدی اومد خونه با اون میتونم بزنمش!! ??? با ماهیتابه هم میشدا! ولی وردنه ی چیز دیگس..