شعر ● تگ کن و شعر تقدیم کن ●

@Atryssa.RA

?

ما در چه شماریم،
که خورشید جهان‌‌تاب

گردن به تماشای تو
از صبح کشیده ‌است...

?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
???گر خدا داری ز غم آزاد شو

از خیال بیش و کم آزاد شو???

?
@ex_vk
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sreanoosh
???
بندگان در بند خویش اند از کسی یاری مخواه
از خدا باید بخواهی تا من اویت کند
???
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
@آیه
این روز ها همه شاعر شده‌اند...
تو در خیال همه چه میکنی !؟
?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
?

ندانمت که چه گویم، تو هر دو چشمِ منی

که بی‌ وجودِ شریفت، جهان نمی‌بینم ...!


@Anita
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها]: ava
تو نباشی
قَمر در عقرب ترین وضعِ جهانم!


@SHAHiN
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تمام روز را در آئینه گریه میکردم
بهار پنجره ام را
به وهم سبز درختان سپرده بود
تنم به پیلهء تنهائیم نمیگنجید
و بوی تاج کاغذیم
فضای آن قلمرو بی آفتاب را
آلوده کرده بود...


#بی مخاطب
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
@آیه
خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی نزدیک آمد،
گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت سلام...

گل اگر خار نداشت
دل اگر بی غم بود
اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود،
زندگی،
عشق،
اسارت،
همه بی معنا بود
"فریدون مشیری"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین