اتمام یافته داستانک نامیرای پاییز | Marilyn Monroe کاربر انجمن کافه نویسندگان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع RMwN
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
نام داستانک: نامیرای پاییزی
نام نویسنده: غزاله طباطبایی
ژانر: اجتماعی، تراژدی
ویراستار: @Stone Heart


مشاهده فایل‌پیوست 297708

*****
پیشگفتار:
همه از من می‌پرسند:« نوشتن چه سود و منفعتی برایت دارد؟ نان شبت را تامین می‌کند یا خواب و خوراک این روزهایت را؟» جوابی نمی‌دهم چون، می‌دانم سکوت بهترین نشانه برای سخنان بی‌صدا و بهترین راه برای فهماندن حقایقی است که در جامعه‌ی امروزی بیان کردنش، قدرتی از جنس بازوان یک مرد، صبری از جنس دستان یک زن را می‌خواهد. در همین میان است که باید انتظار یک تنش را داشته باشیم، یک تنش و یک واکنش.
وقتی قلم به دست می‌گیرم، از دنیای خود فاصله می‌گیرم گویی؛ سوار بر اسب می‌تازانم تا به وسعتی از دشت‌های بی‌کران کلمات دست یابم و از خود دور شوم، از آه و ناله‌های دیروز، گریه‌های شبانه امروز و نگاه‌های سرد و یخ‌زده فردا.
عاشق، نوشتن را منفعت نمی‌خواهد، باورهای جامعه امروزمان را می‌خواهد.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مشاهده فایل‌پیوست 24642
نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.


قوانین تایپ داستانک در انجمن کافه نویسندگان


شما می‌توانید پس از ۵ پست درخواست جلد بدهید.


درخواست جلد

پس از گذشت حداقل ۷ پست از داستانک، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد داستانک بدهید. توجه داشته باشید که داستانک های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد

پس از ۷ پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

درخواست تگ



همچنین پس از ارسال ۱۰ پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام آثار ادبی


اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه



13422_ad05f9f7e9b0261da9d2dad1014c7c49.gif



کادر مدیریت ادبیات انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
« در میان خرابه‌ها»

کنار پدرم نشستم و به صورت چروکیده‌اش نگاه کردم و پرسیدم:
- پدرجان چرا همیشه سکوت پیشه می‌کنی و کلامی از زبانت جاری نمی‌شود؟
پدر به چشمان سیاهم خیره شد و جواب داد:
- هیچ‌وقت نمی‌توانم آن روز را توصیف کنم! آن روز عجیب و دلگیر را که دیدگاه مرا به زندگی تغییر داد.
با تعجب به او خیره شدم و پرسیدم:
- از چه روزی سخن می‌گویی پدر!
پدر با دستان خود مرا به آغوشش دعوت کرد و در حالی که سرم را نوازش می‌کرد پاسخ داد:
- سال‌ها پیش، زمانی که جوان بودم و جاهل؛‌ برای ترساندن یکی از دوستانم روانه‌ی خرابه‌ای که در آن طرف شهر قرار داشت رفتیم اما، هیچ کدام از آن‌ها جرئت ورود به داخل خرابه را نداشتند.
آغو*ش گرم پدر سخنانش را همانند، « ملودی خاص» که از گرامافون پخش می‌شد لذت‌بخش جلوه می‌داد، با سکوت من پدر ادامه داد:
- وارد خرابه شدم اما، نه خبری از روح بود و نه سیاهی! فقط یک دخترک بیست‌ساله‎ای که روی زمین دراز کشیده بود و ناله می‌کرد.
با تعجب به پدر خیره گشتم و پرسیدم:
- خب آن دخترک! چه بلایی به سرش آمده بود؟
پدر با غمی فراوان به چشم‌هایم خیره گشت و در جواب گفت:
- آن دخترک مریض بود اما، یک فرزند داشت؛ که خیلی آرام خوابیده بود. طولی نکشید که آن دخترک به خواب ابدی فرو رفت و دخترش شد
« آهوی تیزپای من»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:

RMwN

مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
543
پسندها
پسندها
3,435
امتیازها
امتیازها
258
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین