پیرهن| شاید |
ما بوی پیرهن را در جان ذخیره داریم
شاید نیاید از مصر هر روز کاروانی
از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشم
هنوز پیرهنم را، نشسته می پوشم
هنوز بوی تو از تار و پود زندگی ام
نرفته است که خود را به عطر بفروشم
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پیرهن| شاید |
ما بوی پیرهن را در جان ذخیره داریم
شاید نیاید از مصر هر روز کاروانی
| تو |پیرهن
از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشم
هنوز پیرهنم را، نشسته می پوشم
هنوز بوی تو از تار و پود زندگی ام
نرفته است که خود را به عطر بفروشم
خوب| تو |
قلـبِ کسی برای تـو در شَـهر میتَپـد
ای خوبِ بی نهایتِ شب های من بیـا
| دل |خوب
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن (یا) ز تو پرسید که چنین خوب چرایی
دل| دل |
دل داده ام بر باد ، بر هرچه بادا باد
مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد
| دل |دل
دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی
عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی
"تو"تو را با غیر می بینم، صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
"که"تو مپندار كه خاموشي من
هست برهان فراموشي من