شعر اشعار فریدریش هولدرلین

تصویر مرد دیدگانی دارد



هنگامی که مردی در آینه می‌نگرد
و تصویرش را آنجا می‌بیند، همان گونه که در نگاره‌ای؛
انگار آن مرد، خود، همانست.
تصویر مرد دیدگانی دارد،
و ماه، از سوی دیگر، روشنایی.
ادیپوس شهریار گویا چشمی اضافی دارد.
مرارتهای این انسان، وصف‌ناپذیر به نظر می‌آیند، ناگفتنی،
بیان‌ناکردنی.
اگر همان است آنچه به نمایش درمی‌آید، به همین دلیل است.
اما چه درمی‌یابم اکنون که درباره‌ات می‌اندیشم؟
مرا می‌کشانند همچنان که جویبارها با ترفندِ جانبی
که همانند آسیا می‌گسترد.
ادیپوس همان گونه مرارت داشت، البته.
طبیعتاً دلیلی دارد.
آیا هرکولس نیز مرارت کشید؟

براستی او کشید. و دیسکوریان در دوستیشان،
آیا آنان نیز کم‌و‌بیشی مرارت را تاب نیاوردند؟ چون
نزاع با خداوندگار، همچنان که هرکول کرد، خود مرارت دارد.
و در رشک ورزیدنِ این زندگانی تا سهمش را از ابدیت آن یگانه بگیرد،
آن نیز مرارت‌بار است. اما پوشیده شدن در لکها،
پوشیده شدن یکسره از آنها، آن نیز گونه‌ای مرارت است.
خورشید زیبا باید ملامت کند چون:
هر چیزی را بیرون می‌‌آورد.
جوانان را در درازنای راهشان خورشید پیش می‌برد با
فروغش همچنان که با گلسرخها.
مرارتها را
ادیپوس برمی‌تابید؛
گویی مردی بینوا می‌گرید
بر کژمنشی‌اش.
ای خورشیدِ لائیوس Laius، بیگانه‌ی بینوا در یونان!
زندگانی مرگ است، و مرگ زندگانی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرود سرنوشت هیپریون



ای ارواح مقدس، در آن فرازگاه گام برمی‌دارید
در روشنان، بر زمین نرم.
نسیم‌های خداگون درخشنده
بر شما نجیبانه دست می‌کشند،
همان گونه که سرانگشتان زنی
زه‌های مقدس را می‌نوازند.

خدایان مانند طفلان خفته
بدون هیچ تدبیری دم بر می‌آورند؛
جان می‌شکوفد همواره
در آنان، عفیفانه نشانده،

همچنان که در غنچه‌ای کوچک،
و دیدگان مقدسشان
همواره می‌‌پایند
روشنان جاودانی را.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نان و **



اما، ای دوست، ما دیر آمده‌ایم. راست است که ایزدان زنده‌اند،
اما بر فرازمان، بالا در دنیایی گونه‌گون.
آنان در آن فرازگاه وظیفه‌ای بی‌پایان به عهده دارند، و گویی کمی نگرانند
که زنده‌ایم آیا یا مرده، بسیار از ما می‌پرهیزند.
جام سست همواره نمی‌تواند آنان را در برگیرد؛
آدمیان تنها گاهی می‌توانند غنای ایزدان را برتابند. بنابراین
زندگی خود رؤیایی درباره‌ی آنها می‌شود.اما سرگشتگی و
خواب یاری‌مان می‌رساند: پریشانی و شبانه نیرو می‌دهند،
تا قهرمانان بسنده در گاهواره‌های فولادینشان ببالند،
با قلبهایی به نیرومندی ایزدان، همچنان که چنین بود
تندرآسا بر می‌آیند. با این همه اغلب

می‌اندیشم بهتر است در خواب بمانیم، تا بدون همنشینان سر کنیم.
اینک در انتظاریم، نمی‌دانیم چه کنیم یا چه بگوییم
در این اثنا. در چنین دوران عسرت شاعران به چه کاری می‌آیند؟
اما خواهی گفت آنان مانند کاهنان مقدس ایزد ** هستند،
که از سرزمینی به سرزمینی در شب مقدس ره می‌پویند.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین