K Kallinu مدیر بازنشسته مدیر بازنشسته نوشتهها نوشتهها 5,152 پسندها پسندها 18,869 امتیازها امتیازها 483 سکه 170 1/17/24 #1 ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺟﻨﮕﺠﻮﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﺒﻮﺩﻡ ! ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺷﻠﯿﮏ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺩﺷﻤﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ: " ﻫﻤﺴﺮ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﻣﺎﻥ ﺑﮕﻮ ﭘﺪﺭﺕ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﺸﺖ " آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/17/24
ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺟﻨﮕﺠﻮﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﺒﻮﺩﻡ ! ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺷﻠﯿﮏ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺩﺷﻤﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ: " ﻫﻤﺴﺮ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﻣﺎﻥ ﺑﮕﻮ ﭘﺪﺭﺕ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﺸﺖ "
K Kallinu مدیر بازنشسته مدیر بازنشسته نوشتهها نوشتهها 5,152 پسندها پسندها 18,869 امتیازها امتیازها 483 سکه 170 1/17/24 #2 عمیق عمیقِ عمیق. بلند بلندِ بلند هر بار به تنهایی ام نگاه می کنم کلاه از سرم می افتد... آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/17/24
K Kallinu مدیر بازنشسته مدیر بازنشسته نوشتهها نوشتهها 5,152 پسندها پسندها 18,869 امتیازها امتیازها 483 سکه 170 1/17/24 #3 دلهره ی دلخواهم مانده ام دوستت داشته باشم یا... مثل صدای کلید در گوش یک اعدامی که نمیداند باید به مرگ فکر کند یا آزادی؟ آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/17/24
دلهره ی دلخواهم مانده ام دوستت داشته باشم یا... مثل صدای کلید در گوش یک اعدامی که نمیداند باید به مرگ فکر کند یا آزادی؟
K Kallinu مدیر بازنشسته مدیر بازنشسته نوشتهها نوشتهها 5,152 پسندها پسندها 18,869 امتیازها امتیازها 483 سکه 170 1/17/24 #4 پنجره ای برای دیدن تو مدادی برای نوشتن تو کاغذی برای کشیدن تو چقدر به تو وصل می کنند مرا این درختان قطع شده ... آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/17/24
پنجره ای برای دیدن تو مدادی برای نوشتن تو کاغذی برای کشیدن تو چقدر به تو وصل می کنند مرا این درختان قطع شده ...
سمانه مدیر تالارتصویر وتالار ادبیات عمومی+گوینده آزمایشی پرسنل مدیریت مدیر رسـمی تالار مدیر آزمایـشی تالار رمانخـور مقامدار آزمایشی پرسنل کافهنـادری پشتکار خیلی خوب پشتکار خوب مدیر رسمی نوشتهها نوشتهها 1,153 پسندها پسندها 3,579 امتیازها امتیازها 328 سکه 873 6/9/25 #5 ما خانواده ی افتاده ای هستیم پدرم از کار مادرم از پا و من از چشمهای تو...! | داوود سوران |
سمانه مدیر تالارتصویر وتالار ادبیات عمومی+گوینده آزمایشی پرسنل مدیریت مدیر رسـمی تالار مدیر آزمایـشی تالار رمانخـور مقامدار آزمایشی پرسنل کافهنـادری پشتکار خیلی خوب پشتکار خوب مدیر رسمی نوشتهها نوشتهها 1,153 پسندها پسندها 3,579 امتیازها امتیازها 328 سکه 873 7/2/25 #6 دلم به دست های تو خوش بود به اینکه این بهار پاییز را از لباس هایم می تکانی. به اینکه خط به خط دستم پر از دست خط تو باشد. به اینکه قول دست هایت را ـ ده بار تمام ـ به انگشت هایم داده ام. دلم به چیزهای ساده ای خوش بود به بوییدن گل های سرت بافتن موهات به اینکه برای حتی یک بار گره روسری ات با سر حرف من باز شود. چقدر داشتن چیزهای ساده سخت است. مثل یک مار بی دست و پا که هیچ وقت نتوانست برای معشوقه اش نامه ای بنویسد یا دست کم یک بار برایش دستی تکان بدهد می پیچم به دور خودم به دور خودم می پیچم و دلم برای دلم می سوزد. | داوود سوران |
دلم به دست های تو خوش بود به اینکه این بهار پاییز را از لباس هایم می تکانی. به اینکه خط به خط دستم پر از دست خط تو باشد. به اینکه قول دست هایت را ـ ده بار تمام ـ به انگشت هایم داده ام. دلم به چیزهای ساده ای خوش بود به بوییدن گل های سرت بافتن موهات به اینکه برای حتی یک بار گره روسری ات با سر حرف من باز شود. چقدر داشتن چیزهای ساده سخت است. مثل یک مار بی دست و پا که هیچ وقت نتوانست برای معشوقه اش نامه ای بنویسد یا دست کم یک بار برایش دستی تکان بدهد می پیچم به دور خودم به دور خودم می پیچم و دلم برای دلم می سوزد. | داوود سوران |