دلنوشته [ شقایق سهندی ]

چرا می کوبی
همچو ساعت
تیک و تاک
بر باور بودن
ای قلـــــب

به پای کدام خیال
کوبیدی و جان گرفتی ؟
که اینچین مـــــرا
در مرداب حـــسرت
زنده به گور کرده ای

تمنایت را عمریست
کرده اند لگد کوب
ولی نمی مانی ثانیه ای
از کوبیدن ای قلب !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سایه ی سنگین نبودنت
امشب افتاده بر ماه

و مریخ از دل خونینم
پرده برداشته در آسمان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می شنوید صدا را
این صدای شکستن شب شیشه ای من
به دست گریه و غم است

حراج کرده ام امشب
شب ها و روز هایم را
شب هایم را به سیاهی و گریه
روزهایم را به نا امیدی و غصه

می فروشم ارزان ارزان
حراج کرده ام امشب
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مثل یک کتاب خونده بسته شدم
توی دست هات مثل
یک کاغذِ کهنه خسته شدم

خط می خوره وجودم
توی دفتر زندگی
اگر از خاطرم‌نباشه
تو نگاهت آهنگی

قلب تو پاک اما
روح من پوچ و بی حاصل
هر دریچه تنگ نگاهت به من
چون واژه ی امید در دل

من اون شب اندوه گینم
که گر ندارم ماهتابی اما
تو چون نور شفق
در دلم درخشیدی

بیا که فصل سرد پاییزم
محتاج گرمای قلب توست

بیا که زمستان چشمهای تاریکم
از نور قلب تو فقط
خواب بهار دیده

بیا که معجزه گری
بر این دلخسته ترین زن زمین
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Kallinu

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
5,152
پسندها
پسندها
18,860
امتیازها
امتیازها
483
سکه
161
سوزن نفس در دستم، می دوزم
سینه ی شکافته از اندوهم
تا روز را در خرابه ی بودن
به کوچه های شب برسانم

شب ها قلبِ نشسته به خونم
می گرید چکه چکه بر دلم
شاید که نفس بسته
راه رهاییِ دلِ خونم !

وقتی شکوفه های شــب
می شکفند بر تنــم
در سکوتِ سرد زمستان می شنوم
زمزمه ی دورِ بـــی تو بودن را
و اندوه باز می شکافد
سینه ای که هر روز دوخته ام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اگر اینبار چون قامت استوار کوه سهندی برای تکیه گاه من
ولی عظیم تر از دماوندی به چشمان من

اگر اینبار بر بستر خشک و تشنه ی روح من جاری شد عمیق تر از رود ارس
بار دیگر باید همچون خودشیدی
بتابی بر شقایق های دشت

می شنوی صدای زمزمه ی قلب مرا
که هر صبح سوار بر موج های خورشید تابان
پر می کشند به سویت

هزاران سال است که می پرستمت
ای روح قدیمی قلبم ....
و کائنات هر بار پیوند روح ما را در ملکوت
با نو شدن دوست داشتن هایمان شکوهی دوباره می بخشند

بار دیگر آه بار دیگر
همچون ابری زاده شوم
تا ببارم بر دشت روح و تنت
بار دیگر آه بار دیگر
خاک کویت شوم تا همیشه،
ساکن حریم مقدس روحت
در این خانه شوم ...

هر بار می پرستمت ای روح راهنمای من
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: erteash
"زخم هایم، خودم را هم از من گرفته اند
سکــــوتِ تنــهایم را ،از من گرفته اند

نشانه رفته انگشتانِ مـردمِ شـــهر
آبرویم را دیگر از من گرفته اند

دردِ فراق را چون کوهی در ب*غل دارم
صبـــرِ تلــخِ دلم را از من گرفته اند

زنده به گـــورم درزنـــدانِ انفــــرادی
جان کندن هایم را هم از من گرفته اند

همچون دیوانه ای در زنجیر و خرابم
همـه هویتــــم را از من گرفـــته اند

به تاراج رفته این سیلِ موجِ سرکشم
ساحــلِ آرامــشم ، از من گرفته اند

دیده افروخته و ل*ب به غم دوخته بودم
زخم هایم غم را حتی از من گرفته اند

من آن شقایـــقم که با داغ زاده شدم

خلوتِ داغ هایم را از من گرفته اند"
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: erteash
و خدا از حضور تو جاریست در قلبم
ای راهنمای این تن خسته بگو که چگونه بپرستمت؟
وقتی ابعاد زمان و مکان را به حکم روح عزیزت شکسته ام ...
چه خدایگونه پا نهادی در قلبم
و دوباره روح مرا متولد کردی
ببین
در بندگی عشق تو

شقایقی روییده به سجده گاه قلبت....
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 3)
عقب
بالا پایین