شعر فرهاد ییربال | شاعر کرد

اشعار فرهاد ییربال
به فروغ فرخزاد
در خيابانهای سرد شب

به‌ پنجره‌های زرد آسمان خیره‌ میشوی

و برف دلت را بر کاج سوخته‌ی موهایت میبارانی

ـ حلق چرا تشنه‌ی جرعه‌ای ** میشود؟

خلق چرا خسته‌ی زندگانی خراب میشود؟

اینقدر تارموهای زلفت را به‌ ستاره‌ها گره‌ نزن!

لهیب قلب زخمیت

فریب و غبار این سرزمین را نمی افروزد

زیرا حقیقتی که‌ در دل من و تو برق میزند

از چراغ قصرها و جاده‌ها روشنتر نیست

در روز تولدت

اشک برای چشمان و غم برای دلت میگرید

تو هم در استانه‌ی رود و طنین ابر

خود را به‌ سوهان غم جهانی با رنجهای ابدی میسپاری

ـ من امشب در خواب خویش

قافله‌ سالار کاروانی بودم

که‌ مردمانش در این سرزمین رنج

تازه‌ از خوابی سبز بیدار شده‌ بودند.
 
آخرین ویرایش:
به‌ دختران خوابگاه‌



برق : ... صفر

یک در

یک پنجره‌

یک سشوار

یک کمد لباس

یک رادیو (که‌ اون هم شکسته‌)

یک کولر

یک ضبط صوت

دو تختخواب

سه‌ غم و حسرت

چهار دیوار

در این چهار دیواری

پنج شنبه‌ است و

هزاران راز و نیاز
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به‌ تونی بلر

(که‌ برای ژاک شیراک تعریفش کنه‌)



جورج بوش هیچی نداره‌

هیچ چیزی نداره‌

به‌ جز اون چیزهایی که‌

کردهای تعریب شده‌ خانقین و موصل و

آواره‌های کرکوک و

عگال به‌ سرهای احمق خلیج بهش میدن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین