[مــــــآهِ شَــبِ تارَمـی ??]

ساقی بیار باده که ماه صیام رفت

درده قدح که موسم ناموس و نام رفت

وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم

عمری که بی حضور صراحی و جام رفت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو بدری و خورشید تو را بنده شده‌ست

تا بندهٔ تو شده‌ست تابنده شده‌ست

زان روی که از شعاع نور رخ تو

خورشید منیر و ماه تابنده شده‌ست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شاید که زمین معلق است در هوا،

نمی‌دانم من.

شاید ستاره‌ها

برش‌های کاغذی کوچکی هستند

که قیچی غول پیکری بریده باشدشان،

نمی‌دانم من.

شاید که ماه اشکی ست در آسمان،

نمی‌دانم من.

و شاید خداوند آوایی‌ست ژرف،

که ناشنوایی شنیده باشدش،

من نمی‌دانم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ماهی که نظیر خود ندارد به جمال

چون جامه ز تن برکشد آن مشکین خال

در سینه دلش ز نازکی بتوان دید

مانندهٔ سنگ خاره در آب زلال
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بگذار با تو بیایم

چه مهتابی است امشب!

چه مهربان است ماه،

احدی پی نخواهد برد

که موهایم خاکستری شده‌اند.

ماه، از نو، آن رنگ طلا می‌زند.

و تو به آن پی نخواهی برد.

بگذار با تو بیایم.

ماه که می‌تابد، در خانه،

سایه‌ها درازتر می‌شوند،

دست‌هایی ناپیدا،

پرده‌ها را کنار می‌زنند،

انگشتِ رنگ‌باخته‌ای بر غبار روی پیانو

کلماتی از یاد رفته را می‌نگارد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مَـهـوا

مدیر بازنشسته
نویسنده رسمی ادبیات
مدیر بازنشسته
فرشته زمینی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
5,841
پسندها
پسندها
6,469
امتیازها
امتیازها
293
سکه
113
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است

گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را

ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد

وقت آن است که بدرود کنی زندان را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین