شعر اشعار بیتا امیری

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست

می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست

باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست

شعر میخوانم برایت واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست

چشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمی
دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟

وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست

میروی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست

رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
جای ِ ماندن دارم

پای ِ رفتن دارم

دل ِ ماندن اما...

نای ِ رفتن اما...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می خواستم که زخم دلت را رفو کنم

خود را میان بی کسی ات جستجو کنم .

وقتی سکوت روی لبت موج می زند

با شعر های تازه ی تو گفتگو کنم .

آرامشی که سرمه به چشمم کشیده را_

با چشم های مضطربت روبه رو کنم .

گاهی نمک بریزم و گاهی عسل شوم

شاید مزاج تلخ تو را زیرورو کنم .

می خواستم که سبزی چشمان خویش را

با دختران سبزه ی شهرت هوو کنم .

اما همیشه ساکت و سردی و مانده ام

خود را چطور در دل سنگت فرو کنم .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:

دِلکَـــــش

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
2,375
پسندها
پسندها
3,826
امتیازها
امتیازها
328
سکه
53
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین