[برای سکوت]

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع بلوط
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
می‌توان گفت چه تلخ
یا چه سنگین و سیاه
یا که افسوس و فغان و صد آه
می‌توان در پی اندوه و غم رفتن آن یار رحیم
صبح هر روز، به اندازه صد سال گریست


مشاهده فایل‌پیوست 50497

همه ما عزیزانمان را از دست داده‌ایم و معنای دلتنگی را نیز تجربه کرده‌ایم.
در این تاپیک شما می‌توانید در باب عزیزان از دست رفته‌اتان متنی به یادگار بنویسد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
و می‌نویسم از دلتنگی‌هایی که
پایانی ندارد برایت.
این دل بی‌کس من جز تو و دستان تو دگر عزیزتر از جانی نداشت.
پدر خوبم نیستی و دنیای دخترکت ویران شده... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عطر گل‌های محمدی را دوست میدارم،
چراکه عطر تن تو را بخاطرم می‌آورد.
پدرم، دردی که به جان قلبم افتاده است
امانم را برید.
ای‌کاش خوابت را می‌دیدم لااقل کمی از دلتنگی‌هایم کم می‌شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بازهم پنجشنبه از راه رسید!
بازهم طعم گس حقیقت، زندگیم را تلخ تر از هر مزه‌ی تلخی ساخت.
بعد از رفتن تو، دیگر تیکه‌گاه فقط یک کلمه شده است.
زندگی بعد از تو، پوچ تر از مشت‌های خالی شد.
گریه‌های شبانه‌ام بال و پر می‌گیرند با جای خالی تو در خانه.
نیستی تا دست بکشی روی موهایم و بوسه باران کنی سرم را.
نیستی تا دستت را بگیرم.
نیستی و من گرمای وجودت را کم دارم، در این خانه‌ی سرد تنهایی.
تو نیستی، دگر چه کسی موقعه زمین خوردن دستم را بگیرد و با تن صدای همیشه آرام و مهربانش بگوید:« عیبی ندارد دخترکم،»
نبودت را چگونه می‌شود تحمل کرد؟
پدر جانم?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به نام خدا.


پدر مهربونم،
یه سال دیگه یه عید دیگه یه سن دیگه یه روز دیگه و یه لحظع دیگه و یه لبخند سرد و غمگین چشای نمناک دیگه گذشت و بازم جای خالی تو... نه نمیشه جای خالی تو رو پر کرد! نمیشه بابایی
من بعد هر شکست بعد هر هق هق شبونه بعد هربار شکستن قلبم بازم پا میشم و میخندم و میگم بیخیال میگذره همه این دردا رو میشه با زمان درمون کرد ولی یه چیز تو این دنیا هست که نمیشه درمونش کرد و با گذشت زمان بدتر میشه اونم نبود توعع

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گفت بابا بیا برو رو شونم، قلنج کردم. دستمو گرفت، گفت آروم چیزی نیست فقط رو شونش راه برو.
دراز کشید کف اتاق، رفتم رو شونه و کمرش راه رفتم. دستامو گرفته بودن و من ناراحت بودم. تو گوشش گفتم دردش نیاد؟
انگار همون موقعم درک می‌کردم دیگه به عمرم آدمی به صداقتش نمی‌بینم.
 
آخرین ویرایش:
بابایی دلم تنگ شده برات(=
دلم ب*غل پر ارامشت رو می‌خواد... بابایی دلم پر حسرته ها کجایی بیای کم شون کنی؟
منم همون دخترک لوسی ک خیلی دوسش داشتی، شدم ادم بده‌ی داستان زندگیم بابایی پاشو بیا دستمو بگیر و از این گودال پر حسرت نجاتم بده...
میدونم دیگه بزرگ شدم و حق ندارم مث بچها رفتار کنم ولی من از همون اولشم هیچ وقت بزرگ نشدم خودم رو غرق کردم تو دنیای بچگی‌هایی ک پر فراز و نشیبه...
خستم. باشه نیا لااقل یه کاری کن من بیام پیشت.
منم دلم آرامش می‌خواد خب تاکی بخندم بگم عیبی نیست تموم میشه؟
میام پیشت، خوشحال میشی دیگه؟ دخترک لوست میاد پیشت...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ومنِ دل تنگ بعد هربار یادآوری نبودنت جان میدهم...
جان می‌کنم تا هضم کنم حال که دلم دست‌ها و نگاه مهربانت می‌خواهد تو نیستی؛
?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پنجشنبه باشد و هوا بارانی خاطرات همچو قطاری از جلوی چشمانت رد شود؛ یادآوری کنند روزی در این دنیای پوچ و توخالی تو نیز تکیه‌گاهی داشته‌ای و با خیالی آسوده غم و غصه‌های کودکی‌ات را در کنار او به دست فراموشی می‌سپاردی...دلت می‌گیرد وقتی با جای خالی او روبه‌رو شوی و بدانی که دیگر نیست؟
بدانی که دیگر برای دیدنش هر پنجشنبه باید رفت جایی که می‌گویند در آنجا برای همیشه خوابیده‌اند؟
حسرت همچو مایع مذابی گداخته دلت را نوازش کند و در چنگال غم اسیر کند چه حالی می‌شوی؟
من با هر روز ندیدن تکیه‌گاهم با هربار نبودنش در تک تک لحظاتم این حال را دارم جانان؛
#گل _نویس
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بلوط

نویسنده رسمی ادبیات
نویسنده رسمی ادبیات
نوشته‌ها
نوشته‌ها
705
پسندها
پسندها
50
امتیازها
امتیازها
78
سکه
2
بنام خدا
همه چیز سخته
نبودن همتون باعث شد همشون احساس بزرگ شدن کنن
ولی شما غمتون نباشه ها
ما حواسمون به همه چیز هست
خیلی دلتنگتونم♡
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین