من رو به روزهایی که نمی‌شناختمت
برگردان،
و بعد برو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
که دل‌مردگی تو را کشت، هان؟
از خشم می‌ترکی، از اندوه در تابی، خفه می‌شوی؟
من هم در حال خفه شدنم، مدت‌هایی‌ست مدید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
که رمز ماست ایستاده مردن...

•••●•••

گاهی آماده‌ام همه چیز را بدهم تا هیچ
پیوندی با جهان انسان‌ها نداشته باشم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی میپرسند دردت چیست یا کجایَت درد دارد اگر کمرمان درد بگیرد دست میگذاریم رو کمر یا اگر زانو هایمان درد بگیرد دست میگذاریم روی زانو یا اگر قلبمان درد بگیرد دست میگذاریم روی قفسه سینه مان اما مشکل من این است که روحم درد میکند ، روحم درد دارد و نمیدانم چگونه نشان بدهم اصلا بگویم کجایم درد میکند. درد زانو یا کمر یا قلب را میتوان با مسکن تحمل کرد اما بیآیید بگویید درد روحم را چگونه میتوانم تحمل کنم؟
تموم میشه دیگه...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من به کره‌ی ماه نرفتم . سفر من طولانی‌تر بود . چون زمان دورترین فاصله‌ی بین دو نقطه‌س .
••تنسی ویلیامز••
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به‌ هر‌ حال رفت ، و من به آن‌چه از خودش باقی گذاشت یک لحظه اندیشیدم .
مرده‌ها نمی‌دانند چه چیزی از خودشان
جا‌ می‌گذارند .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باور کنید من هم می‌دانم این غم یک روز تمام می‌شود
اما من این را هم می‌دانم که این غم تمامت می‌کند تا تمام شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باز خواهی گشت
همانگونه که در خوابت دیده بودی
در می‌زنی...
و من
من امّا پشت هیچ دری
منتظر هیچ‌کس نیستم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کم‌حرف شده‌ام . دوست ندارم توضیحی به کسی بدهم . و هیچ توضیحی از کسی نمی‌خواهم . میشل مونتنی می‌گفت " غم‌های کوچک پُرحرفند ، غم‌های بزرگ لال ." می‌ترسم که لال شده باشم .
••کامل غلامی••
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من از همه‌چیز دور افتاده‌ام. از وظایف انسانی‌ام، از کارم. محروم از کسی که دوستش دارم. این است که مرا زمین زده.
••آلبر کامو••
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین