[~ یـادداشـتـــ هـای تـلـخ نـویـس ~]

بعد از آن سنگلاخِ عاشقى
نذر كردم قلبم را
تنها
به مهربان تر از خودم بسپارم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خاطره ای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه
از کتابِ خاطره ای در درونم است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از کوچ پرنده
آشیانه بر جای می ماند
از کوچ من
ویرانه ای به نام قلب
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چقدر جای من
در بین کتاب های تاریخ خالی ست
بس که؛
با چشم های تو جنگیده ام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تنهایی هیچ وقت تمام نمی شود،
فقط گاهی تند می گذرد گاهی کند
گاهی هم می ایستد،
منتظر می ماند ببیند تو رهایش می کنی یا نه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من مانده ام ز پا
ولی آن دورها هنوز
نوری ست،
شعله ای ست
خورشیدِ روشنی ست
که می خوانَدَم مدام
اینجا درون سینه ی من زخم کهنه ای ست
که می کاهَدَم مدام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

"هست" را اگر قدر ندانی،
میشود "بود"
و چه تلخ است،
"هست" کسی،
"بود" شود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تازه می فهمم
بازی های کودکی حکمت داشت
زووووووو
تمرین روزهای نفس گیر زندگی بود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خـیـلــے ســرد
محــبت مـے کـنـے
خــیلـے تــاـخ
چـﮧ اجبـاریسـت دوسـت داشـتنِ مــن ؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کارم از یــکی بود یکی نبــود گذشتــه است
من در اوج قصه گـــم شدم
عشق یعنی :
یکی ” بــود ” یکی ” نابــــود “
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین