پایانی برای قصه ها نیست
نه بره ها گرگ میشوند نه گرگها سیر
خسته ام از جنس قلابی آدمها
دار میزنم خاطرات کسی را که مرا دور زده
حالم خوب است
اما گذشته ام درد میکند
خیلی شبیه من بود
همه ی حرف هایش مثل حرف های خودم بود
به خودم آمدم دیدم که خود من است...
در آینه به من خیره شده...
دیگر سکوت کردم...
این بار اشک های آسمان بود که به جای ما حرف میزد