مضمحل

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع bahar...
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
انسان
آن چه که فکر می کند، نیست
آن چیزی ست که پنهان می کند.

"آندره مارلو"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گاهی نرم و گاه سخت و شکننده، درست مثل پروانه‌ها.
آنها زیبایند و مملو از رنگ؛ و تا وقتی آزادند بسیار لطیف و شادی بخش‌اند، بی آنکه خود بفهمند!
"آیا تا بحال پروانه‌ی زنده ای را در دست گرفته‌ای؟"
به محض اولین تماس با بال‌هایشان، انگشتان شما رنگ می‌گیرد.‌ این ممکن است آن ها را بکُشد یا اگر خیلی خوش شانس باشند با بال های زخمی و برای مدتی کوتاه، دوباره پرواز کنند.
تمام ما لااقل برای یکبار هم که شده در زندگی‌مان پروانه بوده‌ایم...
نِشَسته در دستان کسی که روزی دوستمان داشت!
تنِ ما زخمی بزرگ است که پوستی رنگین آن را پوشانده...!
و زخم ها...
زخم ها اصلیت ماست.

ما رنگدانه هایمان را در نهایت سخاوت به دست های کسی که دوستمان داشت بخشیده‌ایم، و جای خالی آنها عاقبت ما را خواهد کُشت.


"حمید جدیدی"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عادت ها می توانند انسان را نابود کنند
کافی است انسان به گرسنگی
و رنج بردن عادت کند،
به زیر ستم بودن!!
تا دیگر هرگز به رهایی فکر نکند
و ترجیح بدهد در بند بماند...!

"هرتا مولر"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شخصیت هایی در من اند
که با هم حرف نمی زنند
که همدیگر را غمگین می کنند

که هرگز دورِ یک میز غذا نخورده اند
شخصیت هایی در من اند
که با دست هایم شعر می نویسند
با دست هایم اسکناس های مُرده را ورق می زنند
دست هایم را مُشت می کنند
دست هایم را بر لبه ی مبل می گذارند
و هم زمان که این یکی می نشیند
دیگری بلند می شود،
می رود شخصیت هایی در من اند
که با برف ها آب می شوند
با رودها می روند
و سال ها بعد در من می بارند
شخصیت هایی در من اند که
در گوشه ای نشسته اند
و مثلِ مرگ با هیچ کس حرف نمی زنند
شخصیت هایی در من اند

که دارند دیر می شوند دارند
پایین می روند دارند
غروب می کنند
و آن یکی هم نشسته است
روبه روی این غروب٬
چای می خورد

شخصیت هایی در من اند که
همدیگر را زخمی می کنند
همدیگر را می کُشند
همدیگر را در خرابه های روحم خاک می کنند

من امّا با تمام شخصیت هایم
دوستت دارم

" گروس عبدالملكيان"

[اگه بخواین از من احساسیترینایی که تالان فرستامو انتخاب کنم بینشون
یکیشون اینه:)]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
این سایه حتما بهتر از من حرف می فهمد.
فقط با سایه خودم خوب می توانم حرف بزنم.
اوست که مرا وادار به حرف زدن می کند
فقط او می تواند مرا بشناسد...

"صادق هدایت"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خنده‌اش اثر توت را دارد و
قلبم یک پیراهن سفید است

"ناشناس"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو اما وارد رگ‌هایم شدی
و همه چیز تمام شد
خیلی سخت است بخواهم از تو شفا یابم...


"غسان کنفانی"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شادی کوچکی می‌خواهم؛
آن‌قدر کوچک که هیچ‌کس نخواهد
آن را از من بگیرد:‌)


"نظام حکمت"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

bahar...

کاربر خودمانی
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
442
پسندها
پسندها
927
امتیازها
امتیازها
153
پنج گوزن تشنه،
پنج گنجشکِ بی سرپناه،
و شاید
پنج مسافر مانده در راه...
انگشتانم
روی صورتت

" حمید جدیدی "
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Zizi
از هم
به هم گریخته‌ایم؛
از خاک
به زیر خاک؛
و انگار تمام جاده‌ها را
با پرگار کشیده است!
و انگار مرگ نقطه‌ای است
که به پایان تمام جمله‌ها می‌آید...

| گروس عبدالملکیان |
 
گریه‌کردن ،
نشونه‌ی این نیست که تو ضعیفی!
از زمان تولد همیشه یه نشونه‌ بوده
از اینکه زنده هستی!

#شارلوت_برونته
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین