اتمام یافته به زبان پاپکو | سارا مرتضوی کاربر کافه نویسندگان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
مشاهده فایل‌پیوست 66404
نام اثر: به زبان پاپکو
نام نویسنده: سارا مرتضوی
ژانر: فانتزی، رئال جادویی
ناظر: @Zahrapl
ویراستار: @sh.el
خلاصه:
داستان از زبان من است. منی که از بدو تولد تا مرگم، چند سالی به کوتاهی گذشت. به اندازه‌ی 82 ماه ناقابل! می‌خواهم از فراز و نشیب‌های زندگیم برایت بگویم. از بچه‌هایم و عاقبتشان!
این داستان واقعی است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مشاهده فایل‌پیوست 64447
نویسنده عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان ، برای منتشر کردن داستان‌کوتاه خود، خواهشمندیم قبل از تایپ داستان کوتاه خود، قوانین زیر را مطالعه بفرمایید.

قوانین تایپ داستان کوتاه

و زمانی که داستان‌کوتاه شما، به پایان رسید، می‌توانید در این تاپیک اعلام کنید تا بعد از بررسی و مُهر صلاحیت، داستان‌کوتاه شما به روی صحفه‌ی سایت برود.

تاپیک جامع اعلام تایپ داستان کوتاه

|مدیریت‌بخش‌کتاب|​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بعد از یک روز زمان عاشقانه‌ای که داشتیم، باید از هم جدا می‌شدیم. لحظه‌ی سختی بود. کاش می‌توانستیم باهم باشیم؛ اما چه کنم که هر دو زبان‌بسته بودیم! کسی حرف ما را نمی‌فهمید.
- سزار! دوری از تو برای من خیلی سخته. از یادگاری‌ات با جان و دل محافظت می‌کنم!
سزار با چشمان درشتش به من خیره بود. ناله‌ای از گلو سر داد و دستش را روی دستم گذاشت.
- پاپکو! تو همیشه توی قلبم می‌مونی. بِدون که من همیشه عاشقت می‌مونم.
صدای رعنا جان که مرا صدا می‌زد آمد.
- پاپکو! عزیزم... بیا بریم مامان.
اشک از چشمانم سرازیر شد. سزار با پشت دست قوی‌اش آن‌ها را از روی صورتم پاک کرد و گفت:
- قوی باش عزیز دلم. دوستت دارم.
رعنا جان به اتاق آمد. مرا ب*غل کرد و من آخرین بار سزار را که با ابهت ایستاده بود نگریستم. سوار ماشین مشکی‌مان شدیم و به خانه بازگشتیم. به اتاق کوچک خود رفتم. رعنا جان زیر ل*ب غر می‌زد:
- چقدر اِفاده داشت این زنه. دوست ندارم برم ببینمش، همش مزاحمه. با این حالم مجبور شدم. اَه. از بس اصرار می‌کنه!
صدایش عصبی بود. وقتی در اتاق خوابش را بست، دیگر نشنیدم که چه گفت. دو هفته‌ای بود که کیومرث خان نیامده بود. نمی‌دانم چه اتفاقی برای رعنا جان افتاده بود که مدام در توالت خون بالا می‌آورد! سه سالی بود که تنها کس هم شده بودیم؛ یعنی او تنها کس من شد وگرنه کیومرث را که داشت.
صدای سرفه‌هایش بلند شد. پشت در اتاقش رفتم. صدایش زدم؛ ولی باز نکرد. نگران شدم. سرفه‌هایش قطع نمی‌شد، بلندتر صدایش زدم.
- رعنا جون، در رو باز کن. تو رو خدا! چت شده؟ رعنا جون... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: +unknown
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: +unknown
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین