[ نـامــه هـای عـاشـقـانــه ]

هــر از گاهــــ ـــ ـی...

فانــــوس یادتــــــ را...

میان این کوچــ ـه های بـــی چراغ و بی چلچلـــــ ـــ ـه،

روشن میکنمــــ...

خیالت راحـــــت!

من همان منـــــمــــ؛

هنـــوز هم در ین شبهای بی خواب و بی خاطـــــره...

میان این کوچــ ــه های تاریکـــــــ پرسه میزنمـــ...

اما به هیــ ــ ـچ ستارهی دیگری سلام نخواهــــــمـــ کــ ــرد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مينويسمــ
خط ميزنمــ
مينويسم
از تو
از عشقـــ
و باز،خط ميزنمــــ !!
درد ميكشم، وليــ باز، مينويسمــ !!
مينويسمــ تا وقتيــ كه برگشتيـــ ، درد هايمـــ را ببینیــــ
تا بدانيــ وقتيــ نيستيــــ
چه ميكشم...تا بمانيــ
وليـــ همه اشــ را خط ميزنمــ
نهـَــ
اصلــا ميسوزانمشـــــــ
تا كسيـــ نفَـــــهـــمَـــــد كه مُــنتــظــرت بودمــ و نیامدی!
وليـــــــ باز
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شصت و پنجمین روزی است که

نه نامه ای بسته شد به پای پرنده ای

و نه پرنده ای نشست ل*ب پنجره اتاقـــِـ زیر شیربانی ...

نکند فراموشکار شده ای
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تا امروز از تو نوشتم .

امشب از عشقت انصراف میدهم !

سخت است دوست داشتن تو

خسته ام !!!

می خواهم کمی استراحت کنم

شاید فردا دوباره عاشقت شدم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
برای چند لحظه هم که شده

تو را به خدا به یادم نیا !

به یادم که می آیی

نمازم بی اختیار می شکند !

دلم به هیچ صراطی مستقیم نمی شود

دیگر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می توانم کنار ِ تو باشم و

باز بی آواز از راز ِ این همه همهمه بگذرم...

من از پی ِ زبانِ پوسیدگان نخواهم رفت!

تنها منم که در خوابِ این همه زمستانِ لنگرنشین،

هی بهار بهار برای باغ ِ بابونه آرزو می کنم.

حالا همین شوقِ بی قیمت و قاعده

همین حدودِ رویا و رفتن ِ از پی ِ نور، ما را بس،

تا بر اقلیم ِ شقایق و

خیالِ پروانه پادشاهی کنیم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گــــم شدن
چیــز بــدی ست . . .

بــلایی سر آدم می آورد

که هیچــوقــت نمــی شود از یــاد بــُرد

وقتی گــُم میشوی

چیزی را تووی دل خودت گُــم می کنی

که تا پــیدا نشوی

برنمی گردد سر جایــش!!.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می خواهم برایت بنویسم

از دودلی هایِ خودم

و دوگانگی هایِ تو

از تمامِ تردیدهایی که بینِ من و تو فاصله انداخته تا من کنارت نباشم

می ترسم از اینکه سهمِ من فقط زمزمه ایی از دوست داشتن هایِ پوچ باشد

به کائنات قسم دلواپسِ لبخندهایِ فردایِ تو هستم

می بینم یک نفر در کمین است تا این عشق را فریب دهد

و کلاغ ها سیاه بپوشند و جار بزنند

در این نزدیکی ها فاصله بیدادِ

بیداد می کند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
حجـــمِ نـــبودن هایـــت

سنــگ شــده افتاده تــویِ سرم

آنقدر سنگـــینم کــه توانِ راه رفتنم نیست. زمین از زیرِ پایم در می رود

سر به بیــایان که نــه

سر بر رویِ بالشتم که بگذارم

چشمانم که خواب را لم*س کند

همین که از خوابم گذر کنی قدرِ یک چشم بر هَم زدن

بی هیچ حرفی،

نفس میکشم تمامت را

آنقدر عمیق، که سنگِ تویِ سرم

گُل میکند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
برای آن مینویسم که...

برای آن عاشق بی دل می نویسم که حرمت اشکهایم را ندانست

برای آن مینویسم که معنای انتظار را ندانست،

چه روزها و شبهایی که به یادش سپری کردم

برای ان مینویسم که روزی دلش مهربان بود

می نویسم تا بداند دل شکستن هنر نیست

نه دگر نگاهم را برایش هدیه میکنم ، نه دگر دم از فاصله ها میزنم

و نه با شعرهایم دلتنگی ها را فریاد می زنم

می نویسم شاید نامهربانی هایش را باور کند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین