دلنوشته ♥دلـنـوشـتـه هـاي رضا کاظمی

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Diako
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
شـاعــر!


یک عمــر قافیـه جــور کردی

ردیف نشــدنــد کـلـمـــات؛

ایــن بـــار

خــودت ردیـف شـو، شـایـد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تــــــو بایــد می آمـــدی

تا جهــــــانْ این قــــــــدر سخــت نــمی شد..

حالا هـــــــم دیـــــــر نــیست

گاهی یــــــک گُــــــل

بــازیِ باخــــــت را در دقیقـــــــه ی نَــــــوَد

بُـــــــــرد می کنـــــــد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مـی آیــی، مـی گـریـزد... مـی روی، بـازمـــی گـــردد...

مثــلِ مــرگ کـه از زنـده گـی بـتـرسـد

از تـو فــرار مـی کـنـــد تـنـهـــایــی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بهــار یعنی

از پشتِ پنجــره صدای گنجشــــــک بیاید

صدای گل فــــــروش های دوره گـرد

صدای موسیقــــــــی، رقـــــص، آواز...

بهــــــار یعنی

همه ی ایـــــــن ها بیایـــنـد وُ

تــــــو نیایــــــــی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نه خاک و نه آسمان

هیچ نمی خواهم،

تنها، فرشته ای

که گرمای دستانِ حریرش

پیشانیِ تَب شکسته و سرد تو را

لم*س کند،

و یاخته*های منجمد تنَ ت

جان دوباره بگیرند:

برخیزی ل*ب خند بزنی وُ

به دیدار مادربزرگ برویم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
این جا، هوا سوزِ غریبی دارد

و بوی سردِ کافور

دهانم را تلخ می کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نه زمین، نه آسمان

هیچ نمی خواهم،

تنها، تو را

که بلند شوی، بگویی: برویم.

برویم «پارک شهر» را

هفت بار دور بزنیم

سرمان که گیج رفت، بنشینیم جایی

بستنی سفارش بدهیم

و با خنده های همیشه ی تو

راه مان را بکشیم تا خانه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
این جا، هوا سوزِ غریبی دارد

تو با چشم های بسته نگاهم می کنی

و من

چشم به آسمانی که نمی بینم

فرشته ای را صدا می زنم

تا با گرمای دستان حریرش بیاید و...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو دلت سفر می خواست


من، نه


ولی حالا هر غروب


مرا به سفرهای دور می برند دُرناها.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سفر

مرا از تو به هیچ کجا نمی بَرَد

پشت سرم آب نریز!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین