دلنوشته [ نرگس برهمند ]

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع m.amir
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
این همه که عاشق می‌شوی
صدایت می‌افتد،
دهانت تلخ می‌شود،
با یک قاشق مربّاخوری
عسل می‌ریزی در دهانم
و پنج‌ضلعی‌های قلبم
پُر می‌شود از نیش زنبورهای کارگر!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مگر اندوه تمام می‌شود
برای دلخوشی تو رفته پشت درختان
یا روی مجسمه‌ی میدان شهر نشسته
یا از لوسترهای آویزان
نگاهت می‌کند
و انرژی‌های منفی یعنی همین.
گاهی انسان تنهاست
ناگهان قانونی را می‌فهمد
که سخت بود پیش از این
گاهی می‌توان با این همه اندوه از کوه بالا رفت
آه اندوه،
فکر می‌کنم که مدیونم به تو... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می‌ترسم از جمعیّت کلمه‌ها
که اطرافم راه می‌روند،
نه شعر می‌شوند
و نه غذای خوشمزه‌ای برای ناهار.
می‌ترسم از ران‌های کوچک بلدرچین
بر سر در مغازه‌ها
و نگاه بی‌تفاوت عابران
و بوته‌های افسرده‌ی کرفس
در سه‌ماهه‌ی سیاه زمستان.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از آن همه اندوهی که در چمدانت گذاشته‌ای می‌ترسم.
کاش دزدی بیاید و آن را ببرد
بعد هم عصبانی شود
در رودخانه‌ای،
درّه‌ای
جایی
رهایش کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چمن‌ ها
آن‌قدر یکدست بودند
که دل هر حلزونی را می‌بردند
تو فیلسوفی هستی که در باغچه راه می‌روی
زنبورها را عاشق ‌تر می‌کنی
و شهدها را شیرین‌ تر
از پنجره که نگاهت می‌کنم
حواس مربای توت فرنگی هم پرت می‌شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بايد آرام دوستت بدارم!
دوست داشتن با صداىِ بلند آزارت می‌دهد..!
بايد آرام دوستت بدارم!
مثل مغازه‌هاى كتابفروشى...
نه مثل چاپخانه‌ها و پرنده فروشى‌ها!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

m.amir

کاربر خودمانی
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
360
پسندها
پسندها
140
امتیازها
امتیازها
43
سکه
3
اگر عشق
اخرین عبادت ما نیست
پس امده ایم اینجا برای کدام درد بی شفا
شعر بخوانیم و باز به خانه برگردیم
؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کلمه‌ها چند بعدی‌اند
می‌چرخند بر مدار خود
عشق بود که بیرون افتاد
شکوفه شد بر درخت
بادام تلخ شد
و شعر شد بر زبان من



 
چمن‌ها

آن‌قدر یکدست بودند

که دل هر حلزونی را می‌بردند

تو فیلسوفی هستی که در باغچه راه می‌روی

زنبورها را عاشق ‌تر می‌کنی

و شهدها را شیرین‌ تر

از پنجره که نگاهت می‌کنم

حواس مربای توت فرنگی هم پرت می‌شود .
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 3)
عقب
بالا پایین