شب باشد و خاطره های تو
آخر مگر با تو خوابم میبرد؟
با وجود دائمیت در قلبم میشود خوابید؟
امشب خاطراتت منرا کشت
وقتی نیستی تا شبم را بخیر کنی...
ببین با این دل دیوانه چکار کردهای!
#دیلان_شریفی
نویسندهها به هَمان اندازه که
نوشتن را دوست دارند،
خواندن هم برایشان مَحبوب و شیرین است...
حتی نویسندههایی که
عاشقانهترین و زیباترین قَلمها را دارند،
دلشان میخواهد،
کسی پیدا شَود،
برایشان چیزی بنویسد،
هَر چند ناشیانه امّا عاشقانه !
عاشقترین نویسندهها هم نیاز دارند،
کسی در زندگیشان باشد،
حتّی اندکی عاشق،
گهگاهی بَرایشان از عشق بگوید،
بنویسد و یا بسُراید...
"جمعه"ها بايد
يك قلم برداشت
آغشته كرد به تمامِ رنگهاى پر از اميد
پر از دوست داشتن
و كشيد روى هفته اى كه براى خودمان
خواسته يا نا خواسته،
"سياه و سفيد" كرديم
"جمعه" ها را بايد رنگى سر كرد
رنگ دوست داشتن
رنگِ اميد
رنگِ زندگى
رنگِ خانواده
پاك كنيد تمامِ آنهايى كه رفتند
و رنگ بپاشيد روى دلتان
كه اگر ذره اى دلشان با شما بود،
هيچ وقت رفتن را ترجيح نميدادند!
بيخيالِ تمامِ آنهايى كه گوشه ى ذهنتان را اِشغال كردند!
ما،
مسئولِ رفتارِ آدمها نيستيم،
خوبى اگر ميكنيم،
بايد براىِ دلِ خودمان باشد...
حالا يا قدر ميدانند،
يا بى لياقتىِ شان را فرياد ميزنند!
گفتی:
زن زاده شدن گناه است در این سرزمین؛
گناه بودنت را دوست داشتم...!
گفتی:
معشوقِ من
آن صدای خشِ
کشیده شدنِ پاهاست روی دلم؛
از سرِ بیغرضی
معشوق بودنم را دوست داشتم...!