شعر نخست:
پیش ما خاطر شاد و دل غمناک یکی است
حال آسوده و دردِ جگرِ چاک یکی است
برگ عیش دگران روز به روز افزون است
خرمن سوخته ماست که با خاک یکی است
در گلستان جهانم اثر عیش نماند
همچنان به که گلشن با خس و خاشاک یکی است
ماکه از خویش گذشتیم چه هجران چه وصال
مردن و زیستن مردم بی باک یکی است
آنچنانم که جفای تو ندانم ز وفا
زهر پیش من دیوانه و تر*یاک یکی است
صدق ما با تو درست است چو آیینه و آب
عاشقان را دل صاف و نظر پاک یکی است
راحت و رنج ((فغانی)) ز خیال من و توست
راست بین باش که نیک و بد افلاک یکی است
پیش ما خاطر شاد و دل غمناک یکی است
حال آسوده و دردِ جگرِ چاک یکی است
برگ عیش دگران روز به روز افزون است
خرمن سوخته ماست که با خاک یکی است
در گلستان جهانم اثر عیش نماند
همچنان به که گلشن با خس و خاشاک یکی است
ماکه از خویش گذشتیم چه هجران چه وصال
مردن و زیستن مردم بی باک یکی است
آنچنانم که جفای تو ندانم ز وفا
زهر پیش من دیوانه و تر*یاک یکی است
صدق ما با تو درست است چو آیینه و آب
عاشقان را دل صاف و نظر پاک یکی است
راحت و رنج ((فغانی)) ز خیال من و توست
راست بین باش که نیک و بد افلاک یکی است
آخرین ویرایش توسط مدیر: