شعر "اشعار بابا فغانی شیرازی"

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع الماس
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
شعر نخست:


پیش ما خاطر شاد و دل غمناک یکی است

حال آسوده و دردِ جگرِ چاک یکی است
برگ عیش دگران روز به روز افزون است
خرمن سوخته ماست که با خاک یکی است
در گلستان جهانم اثر عیش نماند
همچنان به که گلشن با خس و خاشاک یکی است
ماکه از خویش گذشتیم چه هجران چه وصال
مردن و زیستن مردم بی باک یکی است
آنچنانم که جفای تو ندانم ز وفا
زهر پیش من دیوانه و تر*یاک یکی است
صدق ما با تو درست است چو آیینه و آب
عاشقان را دل صاف و نظر پاک یکی است
راحت و رنج ((فغانی)) ز خیال من و توست
راست بین باش که نیک و بد افلاک یکی است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شعر دوم:

خوبی همین کرشمه و ناز و خرام نیست

بسیار شیوه هست بتان را که نام نیست

کامی نیافت از تو دل نامراد من

جایی که نامرادی عشق است کام نیست

ماییم و نیمه شب و ناله ی سحر

اهل فراق را طلب صبح و شام نیست

گاهی صبا به بوی تو جان بخشدم ولی

افسوس کاین نسیم عنایت مدام نیست

هرجا که هست جای تو در چشم روشنست

بنشین که آفتاب بدین احترام نیست

تا صبح مگوی پند که گفتار تلخ تو

چون گفتگوی ساقی شیرین کلام نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شعر سوم:

نوروز علم برزد و گل در چمن آمد

خورشید سفر کرده من در وطن آمد

مرغی که زهجران گلی داشت ملالی

در باغ به نظاره سرو چمن آمد

یعقوب جوان شد ز صبا من شدم آتش

آن بوی دگر بود کزان پیراهن آمد

همراه صبا بوی مسیحا نفسی بود

زان بوی دل مرده من با سخن آمد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین