تو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایهها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم…
که میگیرند در شاخ تلاجن سایهها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم…
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمانمکن ای صبا مشوش ، سرِ زلف آن پریوش
که هزار جانِ خسرو به فدای تار مویی