همه تکرار همیم، در یک‌تن و هر جا
گویی خودت را دیده‌ای، اما ناپیدا
از توست در جهان، چند بدلِ زیبا
همه تکراریم، راه‌هاست ز هم جدا
بازیگریم همه ما، به صحنه‌ی خدا
بازی کن زیبا، که بازنگردی اینجا

شاهانـچیدان
 
ای برده اختیارم تو اختیار مایی

من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی
 
‍ یک شبی دیدم به چشمم ناز چشمان تو را
‍ بعدازآن شب دیده ام در خواب خوش هرگز نرفت
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد

چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد

گر چشمه ی زمزمی و گر آب حیات

آخر به دل خاک فرو خواهی شد
 
دل خرابی می‌کند، دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان‌، جان من و جان شما
 
نی‌اَم به هجرِ تو تنها دو هم‌نشین دارم
دلِ شکسته یکی
جانِ بی‌قرار یکی
 
نی‌اَم به هجرِ تو تنها دو هم‌نشین دارم
دلِ شکسته یکی
جانِ بی‌قرار یکی
یک شب لبان تشنهٔ من با شوق
در آتش لبان تو می سوزد

چشمان من امید نگاهش را

بر گردش نگاه تو می دوزد
 
عقب
بالا پایین