از تاریک ترین روزای زندگی آدم مگه چند نفر خبر دارن؟ انقدر راحت نگو فلانی که خوشه دغدغه نداره، فلانی میتونه با وضعیت روحی داغون تو چشات نگاه کنه و بخنده، و تو حتی حسم نکنی چقدر حالش خرابه.
اگه احتیاج داری بخوابی بخواب، اگه لازم میدونی از آدما برای مدتی دور باشی دور باش، اگه از موضوعی ناراحت میشی دربارهش منطقی حرف بزن، اگه جایی که هستی رو دوست نداری تلاش کن تا بتونی از اونجا بری، اگه آدم سمی تو زندگیت داری حذفش کن، اگه چیزی رو دوست داری بخر و حال خودت رو خوب کن، اگه خستهای استراحت کن ولی جا نزن هیچوقت واسه خودت کم نذار، بزار خُلاصش کنم تو باید حالت خوب باشه.
باید ازت معذرت بخوام که من تنها کسی بودم به حرفات گوش میدادم، در واقع من کسی بودم که بهت اهمیت میدادم، من کسی بودم که حتی وقتی همه بهم میگفتن برو پات وایستادم، من کسی بودم که تو رو با تموم وجودم دوسداشتم حتی وقتی تو هر دلیلی بهم دادی که دوستت نداشته باشم، من تنها کسی بودم که وقتی هیچکس پیشت نموند هم، موندم، اما ازت معذرت میخوام که تو حتی لیاقت یک ذره ازین هارو هم نداشتی.
اگه یکی رو دوست دارین، توی عصبی بودنش دوسش داشته باشین توی بد حالیشم دوسش داشته باشین وقتی هم داره میشکنه و پر از انرژی منفیه، دوسش داشته باشین، وگرنه حال که خوب باشه همه مهربونن و آدم رو دوست دارن.
یکی از قشنگ ترین نامه هایی که خوندم نامه دکتر علی شریعتی به همسرش، موقعی که دعوا کرده بودن بود:
عزیز مهربان بداخلاق صبور تندجوش پرحرف حرف نشنو، بدترین بد و خوبترین خوب، با وی نتوان زیستن، بی وی نتوان بودن، یک جور درهم برهم شلوغ پلوغ قروقاطی عزیزی که تورا نمیتوانم تحمل کنم و بی تو نمیتوانم زندگی کنم.
خبر بد اینه که: تو نمیتونی مردم رو مجبور کنی که دوستت داشته باشن، عاشقت باشن، واست ارزش قائل باشن، تو نمیتونی مردم رو مجبور کنی باهات صادق باشن، تورو بپذیرن و باهات مهربون باشن، تو نمیتونی مردم رو مجبور کنی که تورو درک کنن و احساساتت رو بفهمن، تو همه شرایط خودِ اصلی و واقعیشون باشن، بدون نقاب و تظاهر