شعر « سفر به سراسر جهان »

[سُرمه.]

شعر، زبانِ مشترک مردم جهان است؛
زن یا مرد، پیر یا جوان، برای یک جهان‌گردی کامل، تنها کافی‌ست با پارویی از جنس شوق، سوارِ قایقِ شاعران باشید. ما در این تاپیک، قرار است اشعار جهان را به زبان قابل فهم برای پارسی‌زبانان، یعنی پارسی، گردهم آوریم.
​

 

[سُرمه.]

"نازنین،
به یاد خزانم می اندازی
و هرگاه به من می نگری،
چون‌ برگی فرو می ریزم."

- اس.آر.دی
برگردان: شیرین جواهری.

 

[سُرمه.]

"و در پایان این است
آن‌چه درباره‌ی خویش توانم گفت:
منْ تنها شعری عاشقانه‌ام
در تَنِ یک زن."

-الکساندرا واسیلیو
برگردان: شجاع نی‌نوا.

 

[سُرمه.]

"اما چشم‌هایت
قشنگ‌اند
دیوانه‌اند، وحشی‌اند
مثل حیوانی
که از جنگلی آتش‌گرفته
زده باشد بیرون."

- چارلز بوکوفسکی
برگردان: سینا کمال‌آبادی.

 

[سُرمه.]

"ما اینجاییم
که آبـ*ـجو بنوشیم
جنگ را تمام کنیم
و به نابرابری‌ها بخندیم
و آنقدر خوب زندگی کنیم
که مرگ
از گرفتنِ جانمان بر خود بلرزد."

- چارلز بوکوفسکی
برگردان: مهیار مظلومی.

 

[سُرمه.]

"اگر از من بپرسی
بهترین شعرت کدام است؟
می‌گویم همان که
روزگارم
آرزوهایم
و عمرم را
در آن ریختم
همان شعری که با نستعلیق فارسی نوشتنش
تذهیب‌شده با ستاره‌ی چشمانت!"

- نزار قبانی
برگردان: قاسم ساجدی.

 

[سُرمه.]

"ميانِ زمين و آسمان معلق مانده‌ام
چون ذراتِ هوا بر كُتِ تو
شبيهِ قطره‌ى آبى بر نوكِ چانه‌ات
شبيهِ عنكبوتى ميان دو تُهى
همانندِ تقديرى
ميانِ ل*ب‌هاى خدا."

- مرام المصرى
برگردان: محمد مرکبیان.

 

[سُرمه.]

"وقتی می‌بینی لکنت زبان گرفته‌ام
تو خود به جای من،
به چشمانت بگو دوستت دارم..."

- مهدي سلمان
برگردان: سعید هلیچی.

 

[سُرمه.]

"در نیزار
پرنده‌ای اندوهگین می‌خواند
گویی چیزی را به یاد آورده
که بهتر بود
فراموش کند"

- تسورا یوکی
برگردان: عباس مخبر.

 

[سُرمه.]

"هیچ‌کس بازت نمی‌شناسد، نه.
اما من تو را می‌سرایم
برای بعدها می‌سرایم
چهره‌ی تو را و لطف تو را
کمالِ پختگیِ معرفتت را
اشتهای تو را به مرگ
و طعمِ دهان مرگ را
و اندوهی را
که در ژرفای شادخوییِ تو بود."

- فدریکو گارسیا لورکا
برگردان: احمد شاملو.