در حال تایپ دلنوشته دختری از جنس بهار |مائده



نام اثر: دختری از جنس بهار
نویسنده: مائده
[میم.شین]

ژانر: فانتزی،اجتماعی،تراژدی
موضوع:دلنوشته
سال نشر: ۱۴۰۲
منتشر شده در: انجمن کافه نویسندگان - تالار ادبیات - بخش تایپ دلنوشته.

مقدمه:

قلب او از جنس بهار بود...
امید داشت، امیدوار بود و امید می بخشید.
در زندگی اش به دنیای اطرافش می نگریست. دنیایی که پر از دروغ و دورویی بود. سرشار از آدم هایی که نقاب دوست و خنجر دشمن داشتند.
چرا باید اطراف قلبی بهاری این همه بی مهری و ناامیدی وجود می داشت؟
شاید نباید اینقدر به اطرافش توجه می کرد.
شاید،باید در دنیای رنگین خودش بیشتر می ماند و کمتر از سرپناه امن خیالاتش خارج می شد.
 
آخرین ویرایش:
‌‌
•○°●‌| به نام خالق واژگان ‌|●°○•°

do.php



نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

‌‌


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.
‌‌


قوانین تایپ دلنوشته


شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.



درخواست جلد برای آثار

‌‌
پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


درخواست نقد دلنوشته

‌‌

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.



درخواست تگ برای دلنوشته


همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود..


اعلام اتمام آثار ادبی

‌‌

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود..



درخواست انتقال به متروکه

‌‌‌

○● قلمتان سبز و ماندگار●○

«مدیریت تالار ادبیات»
‌‌‌‌‌
 
تنها، ماندن در دنیای امن خیالات برایش کافی نبود.
او باید گاهی رویاهایش را با واقعیت ترکیب می کرد و خاطرات شیرینی می‌ساخت.
کاری که بارها تلاش کرده بود تا انجامش دهد. سخت بود،اما غیر ممکن نبود.
روز ها یکی پس از دیگری می گذشتند. هر لحظه احساس می کرد که باید کسی را دوست بدارد. اما نمی دانست آن شخص که بود.
موضوع این بود که قلب او غرق در محبت بود و همیشه خواستار دوست داشتن.
انتظار نداشت که او را دوست داشته باشند؛ اما واقعا به این جرقه ی دوست داشته شدن در زندگی اش،بی اندازه نیاز داشت. همه نیاز داشتند. در دنیای اطراف او همه باید به غیر از خود او،به دوست داشته شدن نیاز داشتند.بار ها قلب او را شکسته و بی اعتنا عبور کرده بودند.
اما او فرق داشت.نمی‌توانست دلی را بشکند و حتی یک قدم دور شود.
او نگران قلب ها بود. دوست نداشت قلبی حتی با یک شکوفه‌ی بهاری و یا شاید بدون همان یک شکوفه هم، شکسته شود.
از نظر دیگران عجیب و بچگانه به نظر می‌رسید که او همیشه نگران قلب ها بود.
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین