داستانک کی مثل من؟ | مَمّد

مَمّد

نویسنده نوقلم ادبیات
ژورنالیست
نویسنده نوقلـم
نوشته‌ها
نوشته‌ها
477
پسندها
پسندها
5,578
امتیازها
امتیازها
318
سکه
1,012
عنوان: کی مثل من؟
نویسنده: @_MmD_
ژانر: عاشقانه
سطح: محبوب

h39973_img_20250722_101853_988_w9jj.jpg


خلاصه:
ماجرای یک نامه‌ی عاشقانه و جزئیاتش.
آیا شما دوست دارید که معشوق آن را بخواند؟ اگر نخواند چه می‌شود؟ یا اگر آن را بخواند و نفهمد که نویسنده‌ی آن کیست؟ ببینیم که سرنوشت آن نامه و مخاطبش چیست.

نقد داستانک کی مثل من؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
‌‌
•°•● به نام خالق شکوفه‌های شعرِ زندگی ●•°•

i10198_2d5e13_25IMG-20241225-114904-140.jpg


‌‌

نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب «انجمن کافه نویسندگان» برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه‌ی تایپ آثار ادبی در«انجمن کافه نویسندگان» با دقت مطالعه کنید.

‌‌‌

| قوانین تایپ داستانک |


شما می‌توانید پس از 5 پست درخواست جلد بدهید.


| درخواست جلد برای آثار |


همچنین شما می‌توانید پس از 6 پست درخواست کاور تبلیغاتی بدهید.
‌‌


| درخواست کاور تبلیغاتی |


پس از گذشت حداقل 7 پست از داستانک، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد داستانک بدهید. توجه داشته باشید که داستانک های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


| درخواست نقد داستانک |


پس از 7 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.


| درخواست تگ برای داستانک |

‌‌
همچنین پس از ارسال 10 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود... .



| اعلام اتمام آثار ادبی |


اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود... .
‌‌

| درخواست انتقال به متروکه |



قلمتان سـ🍃ــبز


«مدیریت تالار ادبیات»

‌‌‌‌‌
 
پسری عاشق دختری بود؛ یک روز دعوایشان می‌شود و از هم جدا می‌شوند. یک سال می‌گذرد ولی پسر نمی‌تواند دختر را فراموش کند. تصمیم می‌گیرد نامه‌ای برای دختر بنویسد و از او بخواهد تا برگردد.
نامه را می‌نویسد و به پارکی که دختر همیشه آخر هفته‌ها آن‌جا می‌رفته، می‌رود. از دور دختر را می‌بیند که با یک پسر دیگر گرم صحبت کردن است. دلشکسته شده و نامه را مچاله و پرت کرده روی سبزه‌ها و می‌رود!
از قضا آن پسر دیگری که مشغول صحبت با دختر بود. دلداده‌ی دختر بوده، ولی دختر او را دوست نداشته و همچنان به نویسنده فکر می‌کرده.
پسر در آن لحظه، آخرین تلاش‌هایش را می‌کرده که بتواند دل دختر را به دست بیاورد ولی ناموفق می‌ماند و بعد از شکست خوردنش، مشغول قدم زدن روی چمن می‌شود که اتّفاقی نامه را پیدا می‌کند و مشغول خواندنش می‌شود. شیفته‌ی نامه می‌شود و فکری به سرش می‌زند؛ متن نامه را کمی تغییر می‌دهد و حفظش می‌کند، بعد پیش دختر می‌رود و آن جملات را به او می‌گوید.
دختر از آن جملات خوشش می‌آید و پیشنهاد پسر را قبول می‌کند.
بعد از دو سال، دوباره به پسر نویسنده خبر می‌دهند که اشتباه کرده و دختر اصلاً آن فرد را دوست نداشته است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده از قضاوت عجولانه‌ا‌ش پشیمان می‌شود و شروع به نوشتن یک نامه‌ی جدید می‌کند و حاصل آن نامه این متن می‌شود:
«گفتم اگه تو بری، چی واسه من می‌مونه؟ خندیدی، گفتی من همیشه پیشتم دیوونه! کی مثل من حسودی می‌کنه؟ حتی به گردنبند موردعلاقه‌ت که همیشه گردنته یا گلدونی که توی عکس‌هاته، چون از من بهت نزدیک‌تره. کتاب مورد علاقه‌ت رو هنوز یادم هست.
من مثل تو نیستم، ولی می‌تونم تا خود صبح برای چشم‌هات بنویسم. کی عاشق مدل موهای خاصته؟ کی هنوزم حرفامون رو مرور می‌کنه؟ کی گوشی به دست خوابش می‌بره، نکنه تو پیام بدی و نبینه؟ کی دنبال بهونه می‌گرده واسه شنیدن صدات؟ کی به جای دوستت دارم، بهت می‌گه:
- دیوونه؟!
کی؟ کی مثل من؟ کی مثل من این‌ها رو بلده؟! گِردی عینک سیاهت، ستاره‌ی روی شالت، حتّی سرخی گونه‌هات یا اسکلت روی دستبندت؛ تصویر همشون رو از حفظم، چون تو رو یادم میاره. کاش وقتی می‌خندیدی، پشت دست‌هات لبخندت رو قایم نمی‌کردی. کاش... .
گفتی میرم، مگه بالاتر از سیاهی هم رنگی هست؟ توی دلم گفتم اره. مثلاً رنگ مردمک چشم‌هات.
به قول شعر‌های قهرمانلو: «دل بکن از رفتن مجبوری‌ات» برگرد، یا بیا حداقل بگو کی مثل من می‌تونه این‌جوری دوستت داشته باشه؟!»
بعد نامه را تا می‌کند و با یک شاخه گل به همان پارک می‌رود. دختر را می‌بیند که به همراه همان پسر هست و با فرزندشان در پارک، مشغول بازی هستند. نویسنده از افرادی که بهش خبر اشتباهی دادند، دلخور می‌شود و به شدّت با آن‌ها بحثش می‌شود. آن افراد به دنبال علّت ازدواج می‌گردند و بالاخره می‌فهمند علّت ازدواج، دقیقاً همان نامه‌ی نویسنده بوده که آن پسر پیدایش کرده و برای دختر خوانده و دختر را دلداده‌ی خودش کرده.
نویسنده بعد از شنیدن این خبر، به نامه‌ی جدید و گل کنارش نگاه می‌کند، لبخند می‌زند و این‌بار به جای مچاله کردن نامه آتشش می‌زند!

(پایان)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین