ای خاکِ کربلا، که خونِ علیاکبر دادی رنگ،
چو گلِ رعنا شدی، چو نیلوفرِ رودِ فیض و فضَل.
۲.
نه خاکیای، که ز زمین برآمدی،
تو از نفسِ عاشقانِ دلدادهای، ز آسمان فرود آمدی.
۳.
در تو خونِ پاکِ سبطِ شهید جاری است،
که گویی گلابِ جانِ حسین از تو میچکد به وادی.
۴.
پایِ تو را بوسید، زینبِ بانو،
چو ماهِ تابان در شبِ محشر، تو را نور دادی.
۵.
همهٔ خاکِ زمین، در مقایسۀ تو، گِردِ بیارزش است،
تو گوهریای که در پیشِ عرش، موردِ تجلی و افتخاری.
۶.
در تو نهالِ وفا، هر ذرّهات جانِ عاشق دارد،
و هر ذرهات، در عشقِ اهلبیت، دلِ بیقرار دارد.
۷.
تو که از خونِ طفلِ سهساله رنگین شدی،
چگونه میشود که ز تو، گلِ یاسمن نروید؟
۸.
آبِ تو نیست، ولی عشقِ تو سیراب کند دل،
هر که به تو نزدیک شود، از غمِ جفای جهان، آزاد شود.
۹.
تو نه زمینی، که بر تو راه بروند،
تو محرابیای که در آن، دلها سجده میکنند.
۱۰.
هر که از تو خاکی بر دامن گیرد،
گویی از جامِ زمزمِ عشقِ نبوت، نوشیده است.
۱۱.
در تو، صدای فریادِ ل*بِ تشنه، همیزند،
و نسیمِ بیابان، ز هر سو، "یا حسین" میخواند.
۱۲.
چو به تو نگردم، دلِ من میلرزد،
گویی که چشمِ من، ز دیدارِ تو، محروم مانده است.
۱۳.
خاکِ تو، در دستِ زینب، مهرِ عهد شد،
تا به شام، گواهِ جفا و ستمِ یزید شود.
۱۴.
نه خاکِ تو را میشود شمرد، نه شمار،
هر ذرّهات، یک فصلِ عشقِ حق است، یک سرودِ وفا.
۱۵.
در شبِ عاشورا، تو ز زمین برخاستی،
نه برای جنگ، که برای شهادتِ حق، بر فرازِ زمان.
۱۶.
هر که از تو خاکی بر پیشانی گذارد،
گویی تاجِ شهادت را بر سر دارد.
۱۷.
تو که از خونِ مطهرِ اهلبیت رنگ گرفتی،
چگونه میشود که روزگار، تو را فراموش کند؟
۱۸.
در تو، قدمِ حسین، نوری به جا گذاشت،
که تا قیامَت، در دلِ شب، میدرخشد.
۱۹.
ای خاکِ عاشقان، که از خونِ مهربان جاری است،
هر که در تو ریشه دواند، شاخِ عشقِ حق میشود.
۲۰.
تو نه زمینی، که بر تو سایه بنشیند،
تو عرشیای که در آن، جانانِ وفایی مینشینند.
۲۱.
هر که به تو آید، گویی به حرمِ خدا آمده،
و هر که از تو رود، دلِ او با تو میماند.
۲۲.
در تو، صدای زینب، همیگوید: "ای مردم!"
تا به ابد، در گوشِ جهان، صدای حق شود.
۲۳.
تو که از خونِ علیاکبر سبز شدی،
چو بهارِ وفا، در دلِ زمین، میرویی.
۲۴.
حتی گِردِ بیابان، ز تو عار است،
چون تو را دید، از پستی و خواری، فرار کرد.
۲۵.
هر که تو را دید، دلِ او سوخت،
نه از گِرمای کویر، که از گِرمیِ عشقِ حسین.
۲۶.
تو که از خونِ طفلِ سبیحِ ل*ب خشک شدی،
چگونه میشود که دلِ تو از عطش، آرام گیرد؟
۲۷.
در تو، هر ذره، یک داستانِ عشق است،
هر خاکدانه، یک فصلِ قرآنِ زنده است.
۲۸.
ای خاکِ کربلا، که در دلِ من جا داری،
من را از فقرِ دل، تو تنها سیراب میکنی.
۲۹.
تو که در عشقِ اهلبیت، نفس کشیدی،
هر نفسِ تو، یک دعاست، یک فریادِ حق.
۳۰.
هر که به تو نزدیک شود، دلِ او میشود خاکِ تو،
نرم، فروتن، و پر از عشقِ بیحد و حصر.
۳۱.
تو که از خونِ مطهرِ حسین رنگین شدی،
حتی خاکِ تو، بر تاجِ فرشتگان، جای میگیرد.
۳۲.
در شبِ محشر، وقتی خدا بگوید: "کجایی، حسین؟"،
صدای تو از زمین خواهد آمد: "اینجا، در خاکِ من، جانِ او ماند."
۳۳.
ای خاکِ عاشورا، که در دلِ من جا داری،
تو نه زمینی، که بر تو بایستم، تو عشقیای که در دل میایستم.
۳۴.
هر که از تو خاکی بر دست داشت،
گویی دستِ او، از نورِ ولایت، میدرخشید.
۳۵.
تو که در عشقِ حق، نفس کشیدی،
هر نفسِ تو، یک فرمانِ حق است، یک نورِ الهی.
۳۶.
در تو، قدمِ سکینه، نشانه گذاشت،
که هر که به تو آید، دلِ او، کودکِ وفا شود.
۳۷.
تو که از خونِ تشنهجانان رنگ گرفتی،
چو بهار، در دلِ زمین، سبز میشوی.
۳۸.
هر که تو را ببیند، دلِ او میشکند،
نه از غمِ جهان، که از حسرتِ نرسیدن به آن شب.
۳۹.
تو که در عشقِ اهلبیت، نفس میکشی،
حتی بادِ شام، ز تو، عار است و خواری.
۴۰.
ای خاکِ کربلا، که در دلِ من جا داری،
تو تنها سرایِ منی، تو تنها وطنِ منی.
۴۱.
هر که از تو خاکی بر دامن گیرد،
گویی از حوضِ کوثر، آبی نوشیده است.
۴۲.
تو که از خونِ مطهرِ سبطِ نبی رنگین شدی،
هر ذرّهات، یک قرآنِ زنده است، یک نورِ حق.
۴۳.
در تو، صدای فریادِ "لَبِّیک یا حسین!" همیزند،
تا به ابد، در دلِ عاشقان، زنده بماند.
۴۴.
تو که در عشقِ حق، نفس کشیدی،
هر نفسِ تو، یک فرمانِ حق است، یک نورِ الهی.
۴۵.
هر که به تو آید، گویی به حرمِ خدا آمده،
و هر که از تو رود، دلِ او با تو میماند.
۴۶.
ای خاکِ کربلا، که در دلِ من جا داری،
تو تنها سرایِ منی، تو تنها وطنِ منی.
۴۷.
تو که از خونِ علیاکبر سبز شدی،
چو بهارِ وفا، در دلِ زمین، میرویی.
۴۸.
هر که تو را دید، دلِ او سوخت،
نه از گِرمای کویر، که از گِرمیِ عشقِ حسین.
۴۹.
تو که در عشقِ اهلبیت، نفس کشیدی،
حتی خاکِ تو، بر تاجِ فرشتگان، جای میگیرد.
۵۰.
در شبِ محشر، وقتی خدا بگوید: "کجایی، حسین؟"،
صدای تو از زمین خواهد آمد: "اینجا، در خاکِ من، جانِ او ماند."
۵۱.
ای خاکِ عاشورا، که در دلِ من جا داری،
تو نه زمینی، که بر تو بایستم، تو عشقیای که در دل میایستم.
۵۲.
هر که از تو خاکی بر دست داشت،
گویی دستِ او، از نورِ ولایت، میدرخشید.
۵۳.
تو که در عشقِ حق، نفس کشیدی،
هر نفسِ تو، یک فرمانِ حق است، یک نورِ الهی.
۵۴.
در تو، قدمِ سکینه، نشانه گذاشت،
که هر که به تو آید، دلِ او، کودکِ وفا شود.
۵۵.
تو که از خونِ تشنهجانان رنگ گرفتی،
چو بهار، در دلِ زمین، سبز میشوی.
۵۶.
هر که تو را ببیند، دلِ او میشکند،
نه از غمِ جهان، که از حسرتِ نرسیدن به آن شب.
۵۷.
تو که در عشقِ اهلبیت، نفس میکشی،
حتی بادِ شام، ز تو، عار است و خواری.
۵۸.
ای خاکِ کربلا، که در دلِ من جا داری،
تو تنها سرایِ منی، تو تنها وطنِ منی.
۵۹.
هر که از تو خاکی بر دامن گیرد،
گویی از حوضِ کوثر، آبی نوشیده است.
۶۰.
تو که از خونِ مطهرِ سبطِ نبی رنگین شدی،
هر ذرّهات، یک قرآنِ زنده است، یک نورِ حق.
نویسنده : مصطفی بیگدلی
چو گلِ رعنا شدی، چو نیلوفرِ رودِ فیض و فضَل.
۲.
نه خاکیای، که ز زمین برآمدی،
تو از نفسِ عاشقانِ دلدادهای، ز آسمان فرود آمدی.
۳.
در تو خونِ پاکِ سبطِ شهید جاری است،
که گویی گلابِ جانِ حسین از تو میچکد به وادی.
۴.
پایِ تو را بوسید، زینبِ بانو،
چو ماهِ تابان در شبِ محشر، تو را نور دادی.
۵.
همهٔ خاکِ زمین، در مقایسۀ تو، گِردِ بیارزش است،
تو گوهریای که در پیشِ عرش، موردِ تجلی و افتخاری.
۶.
در تو نهالِ وفا، هر ذرّهات جانِ عاشق دارد،
و هر ذرهات، در عشقِ اهلبیت، دلِ بیقرار دارد.
۷.
تو که از خونِ طفلِ سهساله رنگین شدی،
چگونه میشود که ز تو، گلِ یاسمن نروید؟
۸.
آبِ تو نیست، ولی عشقِ تو سیراب کند دل،
هر که به تو نزدیک شود، از غمِ جفای جهان، آزاد شود.
۹.
تو نه زمینی، که بر تو راه بروند،
تو محرابیای که در آن، دلها سجده میکنند.
۱۰.
هر که از تو خاکی بر دامن گیرد،
گویی از جامِ زمزمِ عشقِ نبوت، نوشیده است.
۱۱.
در تو، صدای فریادِ ل*بِ تشنه، همیزند،
و نسیمِ بیابان، ز هر سو، "یا حسین" میخواند.
۱۲.
چو به تو نگردم، دلِ من میلرزد،
گویی که چشمِ من، ز دیدارِ تو، محروم مانده است.
۱۳.
خاکِ تو، در دستِ زینب، مهرِ عهد شد،
تا به شام، گواهِ جفا و ستمِ یزید شود.
۱۴.
نه خاکِ تو را میشود شمرد، نه شمار،
هر ذرّهات، یک فصلِ عشقِ حق است، یک سرودِ وفا.
۱۵.
در شبِ عاشورا، تو ز زمین برخاستی،
نه برای جنگ، که برای شهادتِ حق، بر فرازِ زمان.
۱۶.
هر که از تو خاکی بر پیشانی گذارد،
گویی تاجِ شهادت را بر سر دارد.
۱۷.
تو که از خونِ مطهرِ اهلبیت رنگ گرفتی،
چگونه میشود که روزگار، تو را فراموش کند؟
۱۸.
در تو، قدمِ حسین، نوری به جا گذاشت،
که تا قیامَت، در دلِ شب، میدرخشد.
۱۹.
ای خاکِ عاشقان، که از خونِ مهربان جاری است،
هر که در تو ریشه دواند، شاخِ عشقِ حق میشود.
۲۰.
تو نه زمینی، که بر تو سایه بنشیند،
تو عرشیای که در آن، جانانِ وفایی مینشینند.
۲۱.
هر که به تو آید، گویی به حرمِ خدا آمده،
و هر که از تو رود، دلِ او با تو میماند.
۲۲.
در تو، صدای زینب، همیگوید: "ای مردم!"
تا به ابد، در گوشِ جهان، صدای حق شود.
۲۳.
تو که از خونِ علیاکبر سبز شدی،
چو بهارِ وفا، در دلِ زمین، میرویی.
۲۴.
حتی گِردِ بیابان، ز تو عار است،
چون تو را دید، از پستی و خواری، فرار کرد.
۲۵.
هر که تو را دید، دلِ او سوخت،
نه از گِرمای کویر، که از گِرمیِ عشقِ حسین.
۲۶.
تو که از خونِ طفلِ سبیحِ ل*ب خشک شدی،
چگونه میشود که دلِ تو از عطش، آرام گیرد؟
۲۷.
در تو، هر ذره، یک داستانِ عشق است،
هر خاکدانه، یک فصلِ قرآنِ زنده است.
۲۸.
ای خاکِ کربلا، که در دلِ من جا داری،
من را از فقرِ دل، تو تنها سیراب میکنی.
۲۹.
تو که در عشقِ اهلبیت، نفس کشیدی،
هر نفسِ تو، یک دعاست، یک فریادِ حق.
۳۰.
هر که به تو نزدیک شود، دلِ او میشود خاکِ تو،
نرم، فروتن، و پر از عشقِ بیحد و حصر.
۳۱.
تو که از خونِ مطهرِ حسین رنگین شدی،
حتی خاکِ تو، بر تاجِ فرشتگان، جای میگیرد.
۳۲.
در شبِ محشر، وقتی خدا بگوید: "کجایی، حسین؟"،
صدای تو از زمین خواهد آمد: "اینجا، در خاکِ من، جانِ او ماند."
۳۳.
ای خاکِ عاشورا، که در دلِ من جا داری،
تو نه زمینی، که بر تو بایستم، تو عشقیای که در دل میایستم.
۳۴.
هر که از تو خاکی بر دست داشت،
گویی دستِ او، از نورِ ولایت، میدرخشید.
۳۵.
تو که در عشقِ حق، نفس کشیدی،
هر نفسِ تو، یک فرمانِ حق است، یک نورِ الهی.
۳۶.
در تو، قدمِ سکینه، نشانه گذاشت،
که هر که به تو آید، دلِ او، کودکِ وفا شود.
۳۷.
تو که از خونِ تشنهجانان رنگ گرفتی،
چو بهار، در دلِ زمین، سبز میشوی.
۳۸.
هر که تو را ببیند، دلِ او میشکند،
نه از غمِ جهان، که از حسرتِ نرسیدن به آن شب.
۳۹.
تو که در عشقِ اهلبیت، نفس میکشی،
حتی بادِ شام، ز تو، عار است و خواری.
۴۰.
ای خاکِ کربلا، که در دلِ من جا داری،
تو تنها سرایِ منی، تو تنها وطنِ منی.
۴۱.
هر که از تو خاکی بر دامن گیرد،
گویی از حوضِ کوثر، آبی نوشیده است.
۴۲.
تو که از خونِ مطهرِ سبطِ نبی رنگین شدی،
هر ذرّهات، یک قرآنِ زنده است، یک نورِ حق.
۴۳.
در تو، صدای فریادِ "لَبِّیک یا حسین!" همیزند،
تا به ابد، در دلِ عاشقان، زنده بماند.
۴۴.
تو که در عشقِ حق، نفس کشیدی،
هر نفسِ تو، یک فرمانِ حق است، یک نورِ الهی.
۴۵.
هر که به تو آید، گویی به حرمِ خدا آمده،
و هر که از تو رود، دلِ او با تو میماند.
۴۶.
ای خاکِ کربلا، که در دلِ من جا داری،
تو تنها سرایِ منی، تو تنها وطنِ منی.
۴۷.
تو که از خونِ علیاکبر سبز شدی،
چو بهارِ وفا، در دلِ زمین، میرویی.
۴۸.
هر که تو را دید، دلِ او سوخت،
نه از گِرمای کویر، که از گِرمیِ عشقِ حسین.
۴۹.
تو که در عشقِ اهلبیت، نفس کشیدی،
حتی خاکِ تو، بر تاجِ فرشتگان، جای میگیرد.
۵۰.
در شبِ محشر، وقتی خدا بگوید: "کجایی، حسین؟"،
صدای تو از زمین خواهد آمد: "اینجا، در خاکِ من، جانِ او ماند."
۵۱.
ای خاکِ عاشورا، که در دلِ من جا داری،
تو نه زمینی، که بر تو بایستم، تو عشقیای که در دل میایستم.
۵۲.
هر که از تو خاکی بر دست داشت،
گویی دستِ او، از نورِ ولایت، میدرخشید.
۵۳.
تو که در عشقِ حق، نفس کشیدی،
هر نفسِ تو، یک فرمانِ حق است، یک نورِ الهی.
۵۴.
در تو، قدمِ سکینه، نشانه گذاشت،
که هر که به تو آید، دلِ او، کودکِ وفا شود.
۵۵.
تو که از خونِ تشنهجانان رنگ گرفتی،
چو بهار، در دلِ زمین، سبز میشوی.
۵۶.
هر که تو را ببیند، دلِ او میشکند،
نه از غمِ جهان، که از حسرتِ نرسیدن به آن شب.
۵۷.
تو که در عشقِ اهلبیت، نفس میکشی،
حتی بادِ شام، ز تو، عار است و خواری.
۵۸.
ای خاکِ کربلا، که در دلِ من جا داری،
تو تنها سرایِ منی، تو تنها وطنِ منی.
۵۹.
هر که از تو خاکی بر دامن گیرد،
گویی از حوضِ کوثر، آبی نوشیده است.
۶۰.
تو که از خونِ مطهرِ سبطِ نبی رنگین شدی،
هر ذرّهات، یک قرآنِ زنده است، یک نورِ حق.
نویسنده : مصطفی بیگدلی