اختصاصی صندوقچه AMINKHAN

هرروز قرص ویتامین بخور
پوست لبتو نکَن
حداقل روزی دوبار موهاتو شونه کن
به پوستت برس
لباسای تمیز بپوش و هرروز عطر بزن
ورزش کن
کتابای درست حسابی بخون
فیلم خوب ببین
آهنگایی که حالتو بد میکنن گوش نده
سعی کن هرروز دوش بگیری
از آدمایی که بهت میخندن یا حالتو به هردلیلی بد میکنن دوری کن
آدمای سمی، دروغگو، دورو و آدمایی که چارچوب و خط قرمز ندارن رو بذار کنار
گذشته و آدماشو رها کن
هدفاتو بنویس
به خودت انرژی مثبت بده و منفی فکر نکن
اعتماد داشته باش، تو کافی هستی.

دنیا فقط وقتی بهت اهمیت میده که ببینه خودت واسه خودت مهمی.
 
آلیس گفت:
"باورم نمی‌شود!"
ملکه با تأسف گفت:
"باورت نمی‌شود؟ دوباره سعی کن. نفس عمیقی بکش و چشم‌هایت را ببند."
آلیس خندید:
"فایده‌ای ندارد، به زحمتش نمی‌ارزد. آدم نمی‌تواند چیزهای غیر ممکن را باور کند."
ملکه گفت:
"به جرأت می‌گویم دلیلش این است که زیاد تمرین نداری. وقتی من سن و سال تو بودم، روزی نیم ساعت این کار را می‌کردم. گاهی حتی پیش از صبحانه، حدود شش چیز غیرممکن را تصور می‌کردم."
وقتی آدم جرأت خیال‌پردازی را داشته باشد، معجزه‌های زیادی رخ می‌دهد. مشکل این است که مردم هیچ‌وقت چیزهای غیرممکن را تصور نمی‌کنند.
 
اگه وقتی میخنده جذاب تر میشه؛
اگه لباسش بهش میاد
اگه صداش بی نظیره
اگه دستاشو دوس داری
اگه خطش محشره
اگه بهت آرامش میده
اگه خوب میتونه شرایطِ بحرانی رو کنترل کنه
دوست داری سربه سرش بذاری که بهت بگه دیوونه!
میتونه غافلگیرت کنه
بهش میگی رفتم که نرو گفتنش رو بشنوی!
اگه مهربونه،
ماهه،
خوبه،
بهش بگو...خب؟
بهش بگو تا دیر نشده ...

 
ولی فايده‌اش چيست
انسان هی از خودش بپرسد
که اگر فلان لحظه يا بهمان لحظه جور ديگری برگزار شده بود، کار به کجا مي‌کشيد ؟
بايد برای خودت خوش باشی
بهترين قسمت روز شب است
تو کار روزت را انجام داده‌ای
حالا پاهات را بگذار بالا و خوش باش ...
من اينجوری مي‌بينم
از هرکس مي‌خواهی بپرس
بهترين قسمت روز شب است ...!
 
«صمیمیت عمیق و واقعی
تنها زمانی آغاز می‌شود که
سکوت میان دو نفر
به اندازه‌ی کلام
قابل فهم

پذیرفتنی و زیبا باشد..»
 
لحظه هایی که برای هزارمین بار بدی هایش را فراموش میکنم
اس ام اس که میدهد
بی آنکه به گذشته و کارهایش فکر کنم
دلم برایش ضعف میرود
توی دلم هزار بار قربان صدقه اش میروم...
تایپ میکنم
"چقدر دلتنگت بودم"
به میم بودم
که میرسم
سریع جمله ام را پاک میکنم،
صفحه ی گوشی را خاموش میکنم و
به نققطه ای خیره میمانم...
دلتنگش هستم و
این را نمیتوانم پنهان کنم
دوباره گوشی را برمیدارم،
دستانم عرق کرده،
صفحه را روشن میکنم
این بار دستانم کمی هم میلرزد...
دلتنگش هستم...
اما مینویسم خوبی؟
و دوباره پاک میکنم،
به خودم میگویم
تو مگر دلتنگش نبودی؟
خوب بودنش دلتنگیت را بر طرف میکند؟
دوباره صفحه را خاموش میکنم و
ساعت ها در ذهنم تصورش میکنم و
بوی عطرش را به یاد می آورم ...

ولی هنوز هم دلتنگش هستم ...
 
عقب
بالا پایین