شعر اشعار خوزه آنخل بالنته | شاعر اسپانیایی

(SINA)

مدیر آزمایشی تالار شعرکده+تدوینگر آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
مـدرس
ویراستار
کپیـست
رمان‌خـور
نویسنده نوقلـم
مقام‌دار آزمایشی
پرسنل کافه‌نـادری
نوشته‌ها
نوشته‌ها
918
پسندها
پسندها
4,815
امتیازها
امتیازها
338
سکه
3,245
کنارم بودی،
نزدیک‌تر به من
از همه حس‌هایم.
سخنِ عشق از درون‌ات بود،
نورانی.
کلماتِ نابِ عشق به زبان نمی‌آیند.
سرت به جانبِ من بود
آرام،
آن موهای بلندت
و کمرِ شاداب‌ات.
از قلبِ عشق سخن می‌رانی،
نورانی،
در بعدازظهرِ خاکستری یک روز.
جوانی و کلمات‌ام
چیزی جز خاطره‌ی صدای‌ات
و تن‌ات نیست،
و این تصویر زنده‌ام می‌دارد.
 
سایه‌ها از درونم سر بر می‌کشند.
شب برافراشته می‌شود،
آرام آرام.
خورشیدی تاریک،
تشعشعش فروکاسته می‌شود.
و دَوَران، ما را به خود می‌خوانَد،
ورای زمان.
با من بگو،
آنگاه که بر کرانه‌ی آب ها نشسته‌ام،

نظاره‌گرِ سایه‌هایی که به سراغم می‌آیند،
با من بگو،
آیا خاطراتِ محو ناشدنی‌ات نیز از بین خواهند رفت؟
 
عشق در هر طرحِ نویی‌ست
که در می‌اندازیم
همچون پل‌ها و کلمات

عشق در هر آن چیزی‌ست
که بالا می‌بریم
همچون صدای خنده و پرچم‌ها

و در هر چیزی
که برای رسیدن به عشقِ راستین
با آن می‌جنگیم
همچون شب و پوچی

عشق در هر چیزی‌ست

که افراشته می‌کنیم
همچون برجها و سوگندها

در هر چیزی
که گردآوری می‌کنیم و می‌کاریم
همچون کودکان و آینده
و در خرابه‌هایی
که برای بدست آوردنِ عشق راستین بدان فرو می‌رویم
همچون جدایی و دروغ
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 5)
عقب
بالا پایین