رکانهای اولیه
۱. عنوان رمان
سلام عزیزدلم.
اسم رمان از دو بخش مژ+دار تشکیل شده و به طوری که من فهمیدم ماه بهمن به زبان کردی مژدار هستش؛ به طور کامل اسم داستان با روایت داستان همخوانی دارد. عنوان رمان که به طور معمول ماه 11 را نشان میدهد به کل با روند داستان هماهنگ است و فضای سرد و برف داستان را نشان میدهد.
ولی اسم رمان به نظر منِ منتقد ربطی به روند و سیر داستان ندارد، رمان شما عاشقانه هستش و مژدار فقط اسم ماه بهمن به زبان کردی هستش، اگه سعی کنید اسم داستان و تغییر بدید، به طوری که با روند داستان همخوانی داشته باشه، و وصفی بر علیه اینکه عشق باوان را نشان دهد عالی میشه.
۲. آغاز رمان
آغاز داستان به زیبایی نوشته شده، به طوری که خواننده جذب داستان میشه و میخواد بفهمه عشق باوان با آن مرد اسب سوار چه میشود؟
عشق باوان در شروع داستان به زیبایی مطرح شده و با خوانده شدن یک پارت خواننده کنجکاو منتظر ادامه داستانِ تا ببینه سرانجام عشق باوان چه میشه؟
صحنه آغازین داستان به خوبی شروع شده و هیچ اضافه گویی در آن نوشته نشده و لحن شروع داستان تا اواخرش با هم هماهنگی دارن.
۳. میانه رمان
نویسنده به درستی تونسته رمان و پیش ببره و تا اواسط رمان هیچ بالا پایینی در رمان انجام نشده، به طوری که روند داستان همانطور که شروع شد همانطور هم ادامه یافته، داستان بیدلیل کشدار نشده و روند داستان به درستی پیش میره. داستان داره منطقی جلو میره و جای شکی رو در دل خواننده نمیزاره، اواسط رمان هیچ کشمکش بیربطی وجود نداشته و شخصیتهای داستانی دارن خودی نشون میدن و داستان عمق پیدا کرده.
ولی عزیزم یه نکته راجب میونه بین باشوک و آسکی؛ این مدل ازدواج اجباری که باشوک از زور و بازو استفاده کرده و دختره رو آورده تا به زور عقد کنن، یه مدل داستان کلیشهای محسوب میشه ، مثلث عشقی بین بتوان و داژیار و آوین هم ی جورایی کلیشه محسوب میشه ولی با قلم خوب یه جورایی لاپوشونی کردی این قضیه رو.
۱. شخصیتپردازی
داستان به خوبی جلو میره و هر یک از شخصیتها یک شخصیت جداگانه دارند و و شبیه هم نوشته نشدند. شخصیت اصلی داستان که باوان بود در آخر داستان هیچ تغییری در اون ایجاد نمیشه و از نظر نظر روحی و جسمی و اخلاقی و ... ثابت مونده. داستان به خوبی و زیبا نوشته شده و تمامی احوالات روحی، تصمیمات یهویی و رفتارهاشون با روند داستان همخوانی داره و به خوبی تونسته حال روحی باوان، مشکلات اخیر خدمتکارش و مرگ داژیار رو شخصیت پردازی کنه. و کمتر رمانی رو دیدم که تونسته باشه ظاهر داستان و احساسات رو عمیق و زیبا توصیف کنه و داستان مژدار به خوبی و عمیق توصیف شده.
۲. باورپذیری دنیای داستان
داستان مژدار با دنیایی زیبا، و برفی توصیف ضده، یعنی من کلا یک سرزمینی رو توی ذهنم خلق کردم که زمینهاش کلا سفیدپوشه.
در این داستان قوانین خاصی رو به همراه نداشت و گویا یک زندگی عادی برای یک مردمان سیاسی و اربابی هستش و قوانینی رو به همراه داره، و داستان به خوبی از قوانینهاش پیروی کرده و خودشو نقض نکرده.
فضای رمان به درستی و زیبایی توصیف شده به طوری که کلمهای بالا و پایین نشده و خواننده به درستی فضاها روتوی ذهن خودش مجسم کرده ولی اینجا یه مشکلی بود که در برخی جاها چهره رو به درستی توصیف نکرده بودین، و این یک نکته منفی توی داستانتون بود.
به نظر من یکم راجب چهره باوان و یا خدمتکارش توی داستان توضیح بدین تا خواننده بتونه صورتشون و توی ذهنش تجسم کنه.
۳. کشمکش و تعلیق
راجب کشمکشهای داستانت بخوام بگم واقعا این کار و به نحو احسنت انجام داده بودی و هیچ جای توضیحی رو برام نمیزاره.
در طول روند داستان به خوبی شخصیتها با چالش روبهرو شدند و به خوبی هم مشکلات و حل میکردند و پشت سر میگذاشتند.
تعلیقها و کشمکشهای داستان کاملا منطقی ساخته شده بودند و آروم جلو میرفتند به طوری که خواننده رو مشتاق برای ادامه دادن داستان میکرد. و لحظاتی در داستان وجود داشت که خواننده واقعا نمیتونست ادامه داستان رو پیشبینی کنه و واقعا مرگ داژیار منو به کلی شگفتزده کرد.
۴. ایدهی مرکزی
۵. زاویه دید و روایت
زاویه دید به زبان سوم شخص بوده و به خوبی در روند داستان حاکم بوده و تونسته عالی پیش بره. داستان از زبان سوم شخص بوده و از زبان چند شخص صحبت کرده ولی به طوری نویسنده اینکار را حرفهای انجام داده که خواننده در خواندن داستان جا نخورد و آمادگی این رو داشت که به سمت فردی دیگر بره.
راوی داستان تونسته اطلاعات رو به موقع به خواننده دریافت کنه تا خواننده در داستان دلسرد نشه و لحن و روایت داستان به خوبی با فضای داستان هماهنگ بود.
۶. سیر روایی و بافت داستان
به خوبی اتفاقاتی که در داستان شکل پیدا کرده روان و زیبا نوشته شده و و به خوبی رویدادها و اتفاقات مهم داستان به هم وصل شدند و هیچ گیجی به نویسنده نمیده، بافت اصلی داستان کاملا از نظر ساختاری قوی و محکمه، و در کل باید بگم مشکلی ندیدم
۷. نسبت دیالوگ به مونولوگ
دیالوگها کاملا طبیعی هستند و متناسب با شخصیتهای مربوطه نوشته شده، در بعضی از جاها مونولوگها رو کش دادین و تعادل مابین این دو رو برقرار نکردین، در دیالوگنویسی ها شما به خوبی عمل کردیم و اطلاعات رو کاملا با مونولوگها به خواننده انتقال دادین.
۸. پیام و تم محوری
راستش اینجا واقعا نفهمیدم تم اصلی داستانتون چی بود، باوان عاشق داژیار بود، که تصویر سر و کلهش پیدا شد و گفت باید با من ازدواج کنی، یه سری اتفاقات سیاسی افتاد و خیلی یهویی باوان با علی دکتر روستا ازدواج کرد.
خیلی داستان درهم برهم شد و واقعا نتونستم پیام اصلی داستان و متوجه بشم.
داستان با این که کمی کلیشهای بود ولی یا قلم خوب نویسنده تا حدودی تونست این کلیشه بودن و لاپوشونی کنه.
۹. تعادل و کیفیت توصیفات
در ادامه با توصیفات داستان باید بگم، که شما توصیفها رو دقیق و زیبا نوشتین، توصیفها درست و به اندازه هستن، نه خیلی زیاد و نه خیلی کم و سطحی؛ ولی شما به توصیفات ظاهر کم پرداختین، تا جایی که چهرهای از باوان توی ذهن خودم ندارم؛ با خودم گفتم در ادامه کمکم نویسنده چهرهشو توصیف میکنه اما ندیدم.
ولی شما حس و حال، موقعیت و ... رو تونستین به زیبایی توصیف کنین.
۱۰. پیرنگ و انسجام وقایع
در این باره باید عرض کنم که نویسنده در این باره فوقالعاده عمل کرده و تونسته به زیبایی یه مشکل و وسط بندازه و با گرهگشاییهای خفن خواننده رو به وجد بیاره. حوادثها؛ کینههای آویر همه چی در آخر بهم وصل شدند ولی آخر واقعا یا مرگ داژیار و ازدواج باوان با علی شوکه شدم و داستان پایان تحمیلی و ناگهانی رو به همراه داشت.