چالش [ تمرین نویسندگی ]1️⃣8️⃣

دوست داشتم دوستت داشته باشم؛ اما بعد از آن دوست داشته نشدن نتوانستم. بلد نبودم، من آدم دوست نداشتن بودم و تو عکس من...
 
محمد عاشق من بود و این را به وضوح در چشم‌هایش میشد دید ولی وقتی در گیت خروجی فرودگاه لندن و بعد از رد شدن من از گیت ماموران امنیتی دستگیرش کردند هم باز نمیدانست که مقصر دستگیر شدنش من هستم. در چشم‌هایش هنگام بازداشت چیزی بغیر از ناامیدی نبود. پروژه دو ساله من برای خروج از کشور با هزینه شوهرم با موفقیت انجام شد و فقط یک قربانی داشت آن هم محمد بود که فکر می‌کرد من عاشقش هستم.
 
دوست دارم کسی عشق را برایم معنا کند، عشق به راستی چیست؟ اصلاً چرا عاشق می‌شویم؟
آیا خوشبختی و عشق با هم در یک کفه‌ی ترازو قرار می‌گیرند، و یا بدون عشق هم می‌توان خوشبخت بود؟
من منطق را به تمامی چیزها ارجح دانستم و خوشبخت بودم. نمی‌دانستم بعضی‌ها چه‌گونه می‌گفتند که بدون عشق، زندگی کردن هم ناممکن است!
 
عقب
بالا پایین