اخمهایش، چونان نقابی هراسانگیز، بر چهرهی پوریا اثر نهاده بود. در همان لحظه که کیوان او را برگردانده و به پیش میراند، آن اخمها گشوده شد و به پوزخندی دگرگون گردید. هیچ اثری از دروغ در این پسر نمیدید. از همان آغاز نیز میدانست، اما هنوز رشتهی امیدی درون دلش تاب میخورد.
نگاهش برای واپسین بار، بر پیکر بیجان زنی افتاد که بر برانکارد، به سوی آمبولانس برده میشدند.
(برده میشد، صلاح دونستید خودتون اصلاح کنید) در آن لحظه، دستی از پارچهی سفید بیرون خورد. دستانی که دیگر توان و جانى در آنها باقی نمانده بود.
اندوه و خشونت در این قتل را، به روشنی نمود داشت. چنان که گویی نقاشی است که در آن زیبایی به نمایش درآمده باشد.
اما شعلهور شدن و درگیر عواطف گردیدن، تنها بر حرفهایگری او لطمه میزد. نه که ناپسند باشد؛ میتوانست او را درگیر بازیای کند .(
نقطه به فعل قبل از خود باید بچسبد) یا آنکه تفهیم معما، به عرصههای احساسی بکشاندش. پس دلش را در ظاهر، به سوی خاموشی و سردی گرایاند. گامهایش را استوار برداشت و فریاد زد:
- خانم و آقایون حاضر ، بفرمایید به زندگیتون برسید. مزاحم وقت و کار ما نشید!
صدای اعتراض از میان جمعیت برخاست، اما او بیتفاوتی پیشه کرد و به سوی خودرو رفت.
نمایش قتل،همانند فیلمی سینمایی، به پایان رسیده بود.
اکنون ثمرههایش برای آنها باقی مانده بود.برای علیرضایی که میتوانست به جایگاههای بالاتری دست یابد، اما همه چیز بر وفق مراد پیش نمیرود. دستی در موهای جوگندمیاش کشید.
- پیر شدم کیوان.
- حالا زن و بچه دار نشدی ببینی چجوریه.
- میبینم .
(ویرگول) کلا دوسال اختلاف داریم و ۱۰ برابر جوونتر از منی.
- نمیگم بده که ، اما سختیهای زیادتری داره . شما که به خونه آبا و اجدادیت چسبیدی و به فکر زن نیستی!
در حالی که لبخندی تلخ بر لبانش نقش میبست، به سخن آمد:
- دیگه از دوره من گذشته . نه آدمی هست منو بخواد ، نه وقتی که بخوام به اینجور چیزا فک کنم . حتما به کاوه بگو اطلاعات رو پیدا کنه و مهم تر از همه ، به ابراهیمی تاکید کن گزارش رو ظرف چند ساعت برام بنویسه.
- کارای اقداماتی پزشک قانونی رو نمیدونی؟ حتی تشخیص هویت اون بچه هم معلوم نیست و باید صبر کنیم.
- صبر کنم تا اون قاتل به ریشم بخنده؟
- به اندازه تو ، من بیشتر عصبی هستم . اما روال کاری پزشک قانونی همینه . تو سعی کن دخالت بی جا نکنی!
- خیلِ خب ، من میرم آگاهی . میای باهام؟
- نه تو برو .(
ویرگول) من با بچه ها یکی دوساعت دیگه میام.
خانم مهرسا
خیلی بهتر شد این پارت
در سطر سوم کلمه
میشد باید باشه؛ فعل شما جمع هستش در حالی که فقط یک نفر رو برانکارد داره برده میشه.
اندوه و خشونت در این قتل را، به روشنی نمود داشت. چنان که گویی نقاشی است که در آن زیبایی به نمایش درآمده باشد.
هم جمله بندی اینجا باید درست بشه هم اینکه بنظر من بخش اول این جمله (اندوه و خشونت) با بخش دوم (نقاشی زیبا) همخوانی نداره
از اینجا که نوشتم (
نقطه به فعل قبل از خود باید بچسبد) تا انتهای پارت تعداد زیادی از انتهای جملات همین مشکل رو داشت که من دیگه تکرار نکردم و تا انتها اصلاح کردم فقط لطفا دقت کنید به این موضوع که (
نقطه به فعل قبل از خود باید بچسبد و از کلمه بعد از خود فاصله دارد)