پدرش از این حرف طهورا کلافه شد و چشمهایش را بست.
- طهورا، به من گوش بده!
طهورا چیزی نگفت و به ادامهی حرفهای پدرش گوش سپرد.
- خودت نظرت رو بگو! نظر تو برای من خیلی مهمه طهورا!
طهورا نفسش را بیرون فرستاد و در حینیکه به تخته نرد خیره میشد، گفت:
- اصلاً مثبت نیست بابا!
لبخندی در کنج لبان آقا محمود پدیدار گشت.
- خوشحالم که دخترم، انتخابش رو خوب کرده.
از این حرف پدرش، تبسمی در بین لبانش جاخوش میکند. چهقدر این پدر در حقاش خوبی کرده بود؛ ولی مادرش به پدرش خیانت کرد و او و علیرضا را به همراه پدرشان رها نموده بود، او را خشمگین کرده بود.
با صدای در به خود آمد و نیز گفت:
- بیا تو!
در اتاق...
مادر آوینا هراسان به طرف کشو رفت و گوشی به دست گفت:
- لطفاً بنویسید ۰۹۹۸... .
ارغوان با همان خودکار به دست، در دستاش شماره را نوشت.
طهورا جدی آرام گفت:
- آفرین ارغوان!
ارغوان بیتوجه به حرف طهورا، به حرفهای مادر آوینا گوش سپرد.
- جناب سروان، کی قاتل دخترم رو پیدا میکنید؟ کی جنازه دخترم رو از سردخونهی اداره برمیدارید؟
ارغوان با آرامشی که از آن سرزده بود، گفت:
- ما قاتل رو پیدا میکنیم خانم جوادی! فقط کافیه که آدم صبوری باشید.
خانم جوادی یا همان مادر آوینا، با اندوهی که به تازگی، به آن سرزده بود، گفت:
- باشه، بهخاطر شما باشه!
ارغوان متوجهی صدای غم مادر آوینا شد.
- من درکتون میکنم...